مروری بر دفتر زندگی «شهیدقاسم بختیاری»
به گزارش نوید شاهد شهرستان های استان تهران؛ به دنبال پيك شهادت كوهها و راهها را طي مي كنم البته من قهرمان قصه شهادت نيستم كه بيان مي كنم اين قصه را قهرمان آن شهيد است و سراسر حماسه را مي خواني حماسه رها شدن حماسه رسيدن حماسه ديدار خدا در دلم شوقي است و در پايم تواني مي خواهم به دنيا ثابت كنم.
كه ما را از چه مي ترسانيد مرگ كه در پيش پاي ما به خواري افتاده است زندگي را كه در چشم انداز نگاه ما مي بينيد چقدر كوچك است يا ما را به سراب هاي فريبنده مي فريبيد چه اينكه نمی دانيد در كشاكش مرتبت هاي ايمان دريا هاست متن زندگي نامه چنين است:
شهید قاسم بختیاری در روستاي ابراهيم آباد لارجونی روز یازدهم فروردين سال 1344 چشم به جهان گشودند و در سال 1349 پا در مدرسه گذاشتن و در سال 1355 دوره ابتدايی خود را تمام كردند.
در سال 1356 خيابان چوب بری ورامين در موتور سازي رفت وقتی كه موتور سازی را تكميل كرد ديگر تمایل به این حرفه را نداشت. و شش ماه هم در مبل سازی سكينه بانو ورامين رفت وقتی مبل سازي را فرا گرفت به دنیا حرفه دیگر بود.
در سال 1358 در سرويس سازي آشپزخانه پيش حسن اسفنديار در كهنه گل رفت و شش ماه سرويس سازي را تكميل كرد ديگر به آنجا نرفت در سال 1359 در ورامين براي اصغر خلخالي در بافندگي كار كرد.
و اين كار را در چهار ماه تمام كرد در شش ماه اول سال 1360 به جوشكاري در كهنه گل به پيش مصطفي اميري رفت و بعد از شش ماه آن كار را تمام كرد ايشان ده ماه بي كار بودند براي اينكه او مي گفت من بايد يك مغازه خودم داشته باشم و چونكه پدرم سرمايه اي نداشت نتوانست به او كمك كند.
او از ماه 8 سال 1360 در جهاد ورامين مشغول به كار لوله كشي شدند كار او خوب پيش مي رفت و از همه كارهايش راضي بود و 5 ماه بيشتر در آنجا نبودند چون او اسم نوشته بودند براي جبهه ولي رئيس آنها به او جواب منفی داده بود و گفته بود كه شما سنتان براي جبهه رفتن كافي نيست.
ايشان براي اينكه آنها او را به جبهه نبردند ناراحت شد و از جهاد در آمد او را در پانزدهم فروردين سال 1361 براي پاسداري اسم نوشتند.
ايشان به پدرم گفتند كه با رضايت شما من تا چند سال در پاسداري باشم پدرم گفت تا آخر عمرت مي تواني در پاسداري باشي زيرا كه تو براي دين و كشورت كار مي كني و مسئله اي نيست كه تا كرج در پاسداري باشي او درسوم اردیبهشت 1361 اعزام به جبهه شدند.
او یک ماه شش روز بيشتر در جبهه نبودند او آماده بود كه يكسره به خط مقدم در خرمشهر بردند و در روز آزادي خرمشهر نهم خرداد 1361 به شهادت رسيدند او اخلاق خوبي در خانه داشت و هيچ وقت موجب ناراحتي كسي نه در خانه و نه در محله بود او كتابهاي ديني را مي خواند.
از قبيل آنها نهج البلاغه رساله و قرآن را مي خواند و هميشه نمازش را سروقت مي خواند و در نماز جمعه هم شركت مي كرد و او براي ما خيلي زحمت كشيده است و ما همه مان از اخلاق او خيلي راضي هستيم.
روحش شاد و راهش پر رهرو باد
منبع: پرونده فرهنگی شهدا/ اداره هنری، اسناد و انتشارات/ شهرستان های استان تهران
این شهید بزرگوار 5سال از من بزرگتر است به خاطر دارم روزی را که با چندتن از دوستان هم سن و سال خود در حال بازی با یک توپ والیبال بودند و من در گوشه ای به تماشا ایستاده بودم وقتی چشمش به من افتاد بازی با دوستانش را متوقف کرده مرا صدا زد و چند باری توپ را برای من پرتاب کرد. در واقع خواست مرا هم در لذت بازی با توپ شریک کند. این رفتار خوب اورا هرگز فراموش نکرده ،چندین بار در جلسات بسیج برای بسیجیان نوجوان تعریف کرده ام. روح همه شهدا شاد و قرین رحمت الهی.