فرمانده بسیج کارخانه بود
به گزارش نوید شاهد شهرستان های استان تهران؛ شهید میر فاضل جلیل القدر در تاریخ هفدهم مرداد 1341 در شهرستان اردبیل در خانواده ای متدین علوی پا به عرصه وجود گذاشت در یک سالگی پدر کارگر و زحمت کش خود را از دست می دهد.
بعد از این مصیبت وارده مادر شهید برای تأمین مخارج زندگی خود و شش فرزندش (البته حالا بیش از سه فرزند ندارد )شغلی گیر آورد و مشغول بود شهید پنج سال بیشتر نداشت که مادرش وی و برادرش را برای آموزش قرآن آن موقع به مکتب خانه می فرستد.
شهید جلیل القدر کودکی بود با هوش و با استعداد و علاقه مند.به همین دلیل سریعتر از برادرش قرآن را فراگرفت در هفت سالگی نصف قرآن را بطور کامل فراگرفته بود و به خوبی قرائت می کرد و نمازهای یومیه خود را همیشه اول وقت بجا می آورد.
و در هشت سالگی که فقط کلاس اول دبستان را خوانده بود به اتفاق خانواده اش از شهرستان اردبیل به تهران آمدند خانه ای واقع در جوادیه به اجاره می گیرند و شهید با سرپرستی مادرش و دو برادر بزرگش به تحصیل ادامه می دهد.
در سال 1354 خواهر ناکام و جوانش را از دست می دهد و خانواده اش به سوگش می نشینند شهید فاضل جلیل القدر پس از اتمام دوره دبستان با میل خود به سر کار می رود تا کمکی برای برادرش باشد وی روزها کار می کرد و شبها به دبیرستان می رفت تا اینکه با کوشش و پشت کار زیاد و مشکلات فراوان زندگی مدرک سوم راهنمایی را گرفت.
پس از مدتی کاری پیش برادرش در تاریخ یکم اردیبهشت 1356در شرکت داروسازی موخست شروع کرد و در تاریخ نهم مهر 1356 از این شرکت استعفاء می دهد در اواخر سال 1356در شرکت داروسازی ابوریحان استخدام می شود در این شرکت مشغول بکار بود.
تا اینکه انقلاب شد با فرمان امام کار را رها کرد. شهید با بینش عمیق اسلامی که داشت به صف انقلابیون می پیوندد . شهید فاضل را در آن روزهای انقلاب خیلی کم می شد در منزل پیدا کرد حزب الهی ها مشغول سرکوبی رژیم پوشالی شاه معدوم بودند شهید در اکثر تظاهرات و درگیریهای خیابانی شرکت
می نمود و چندین بار نیز مضروب گردیده بود شبهایی بود که از درد کتکهای مزدوران شاه معدوم نمی توانست بخوابد. پس از پیروزی کامل انقلاب به سر کار بر می گردد.
وی همچنان در شرکت و بیرون از شرکت فعالیت می کرد و روزهای تعطیل را اکثراً به جهاد و سازندگی می رفت و با تشکیل دادن شورای اسلامی در کارخانه وی عضو یکی از اعضای شورای اسلامی در کارخانه می شود.
با تشکیل دادن جلساتی در کارخانه در امر پیشبرد کارخانه و پاکسازی آن از ضد انقلاب فعالیتهای فراوانی می کند. وی از لحاظ فرهنگی نیز فعالیت زیادی داشت که هرچند وقت یکبار می دیدیم پوستر و اسلاید و فیلم و غیره به محل کار خود می برد تا برادران همکارش را آگاه تر سازد.
بسیج کارخانجات که زیر نظر سپاه پاسداران انقلاب اسلامی فعالیت می کرد نامه ای که به شرکت ابوریحان می فرستند تقاضای معرفی یک فرد مؤمن و انقلابی و مکتبی می شود.
شورای اسلامی شهید جلیل القدر را معرفی می کند و ایشان نیز قبول می کند. برنامه شان به این صورت بود که هفته ای دوبار دور هم جمع می شدند.
هر فرد کارگر از چگونگی وضع کارخانه و نارسائی ها و کمبودهای کارخانه که مشغول کار در آن محل بود توضیح می داد و خبرهای روز هم مطرح می شد و برادران پاسدار نیز درس عقیدتی و سیاسی به برادران کارگر می دادند.
بعد از ورود دو سه ماه جلسه شهید جلیل القدر به همراه دیگر برادران کارگر به یک اردوی یک هفته ای می روند که زیر نظر برادران پاسدار یک دوره آموزش های فشرده رزمی می بیند.
بعد از اردو به شهید سمت فرماندهی بسیج کارخانه داده می شود شهید به اتفاق برادان حزب اله با جمع آوری داروهایی راهی جبهه می شود پس از مدتی به تهران برمیگردد.
او فعالیت خود را در شرکت و بیرون از شرکت از سر می گیرد شهید جلیل القدر به دلیل فعالیت فراوانی که برای اسلام و انقلاب می کرد که ما فقط از فعالیتهای جزئی ایشان با اطلاع بودیم به این دلیل که شهید کارهایی برای انقلاب می کرد به زبان نمی آورد و از نظر خود به حساب نمی آورد.
با تلفنی که به محل کار او می زنند شهید فاضل را تهدید به ترور می کنند حرفی که به او میزنند می گویند چیزی دیگر به آخر عمرت نمانده و ما هرگز نمی دیدیم که با این تهدید ها به خود ترس راه دهد بلکه بیش از پیش به فعالیت خود ادامه می داد و با خنده می گفت اینها چه کسی را دارند تهدید می کنند.
اخلاق ایشان طوری بود که ما نه بلکه تمام دوستان و آشنایان شیفته اخلاق اسلامی او بودیم اگر کسی برایش گرفتاری اش یا مشکل اش را می گفت با تلاش فراوان در رفع آن می کوشید و ایشان دوست داشتند همیشه در بین مردم باشند و این امت حزب اله را خیلی دوست داشت.
ایشان فردی بود خوش روی و خوش اخلاق که هر آشنایی و دوستی که او را می شناخت دوستش داشت و به آن انس گرفته بود تا اینکه در تاریخ بیست و سوم آبان 1360 به خدمت سربازی احضار می شود و با دل و جان برای خدمت به اسلام و وطنش می رود بعد از دوره آموزشی و تقسیم مأمور می شود در تهران خدمت را به اتمام برساند اما او عاشقی بود که برای دیدار معشوق بی تابی میکرد با اسرار زیادی که می کند.
موافقت فرمانده را جلب می کند تا به جبهه برود بعد از پنجاه روز پیکار با کافران بعثی در تاریخ ششم خرداد 1361 در جبهه شلمچه به شهادت می رسد و روح پاکش به سوی معشوق پر می کشد و به آرزوی دیرینه خود می رسد و به لقاءاله
می پیوندد.
ایشان تا چهار روز قبل از شهادتش در مرخصی که به تهران آمده بود در این مدت مرخصی به پیش تمام دوستان و آشنایان رفته بود و از همه خداحافظی کرده بود و حتی از دوستان خود حلالیت خواسته بود و به آنها گفته بود که این بار من شهید خواهم شد.
البته ما بعد از شهادتش وقتی که با دوستانش صحبت می کردیم فهمیدیم چون در خانه به خاطر اینکه روحیه ما خراب نشود به ما چیزی نگفته بود.
این بود زندگی نامه کسی که در راه خدا کوشش و تلاش کرد و شهید شد تا با شهادتش بتواند به انقلاب اسلامی کمک کرده باشد و راهی که رفت خود آگاهانه انتخاب کرد.