مروری بر زندگی نامه «دانش آموز شهید» محمدرضا صادقی
نوید شاهد شهرستان های استان تهران؛ شهيد محمدرضا صادقی در تاريخ يازدهم شهريور ماه 1347 در يكي از محله هاي جنوب تهران به دنيا آمد ، حمزه علي پدر زحمتكش و دلسوزش همواره در تلاش و كار براي امرار معاش و تربيت فرزندان نيكويي چون رضا در تكاپو بوده است.
و مادر مهربان شهيد اختر رحيمي كه شهادت تمام رزمندگان اسلام را شهادت فرزند خود مي داند رضا در سن 7 سالگي براي تحصيل دوره ابتدائي به مدرسه كمال رفت در همان اوان كودكي پسري شجاع وباهوش بود و جز شاگردان ممتاز مدرسه به حساب مي آمد.
در سال 1357 رضا يازده سال بيشتر نداشت ولي با آن سن كم از خيلي ها بيشتر درك و فهم عميق داشت و در سال 1357 بچه هاي هم سن و سال خود را جمع و آنها را به شعارنويسي و كارهاي ديگر تشويق مي كرد .
و حتي از مزدوران رژيم شاه نيز ترسي نداشت و در مقابل آنان به ابراز عقايد خود مي پرداخت و گفتهاي امام را در مقابل آنها با صداي بلند فرياد مي زد . بعد از انقلاب همواره شبهاي سرد زمستان را در بسيج مسجد علي و مسجد النبي به پاسداري مشغول بود.
و هيچ وقت از سختيها و مشكلات نمي هراسيد و حتي به دوستان خود نيز درس مقاومت و مبارزه مي داد وقتي كه در سال 1359 مزدوران بعثي به كشور اسلاميمان حمله ور شدند .
رضا جز اولين نفراتي بود كه از برادران مسئول خود خواست تا به مناطق جنگي اعزام شود ولي به علت سن كم به رضا اجازه نمي دادند كه به جبهه برود ولي اگر نمي توانست به جبهه برود در پشت جبهه كمكهاي پر ارزشي به انقلاب كرد و هميشه دوست داشت كه در دعاهاي كميل و توسل شركت جويد.
و به ديگران نيز به شركت در اين مراسم تشويق مي كرد ، و به اولين خانواده هاي شهداء جنگ تحميلي درس صبر و مقاومت مي داد . در سال 1361 توانست به پاسداران محافظت مجلس شوراي اسلامي بپيوندد.
و در آنجا با تلاشهاي فراوان توانست براي اولين بار به جبهه برود و در اولين اعزام خود به منطقه عملياتي اهواز اعزام شد و در اعزامهاي بعد به سقز و قصر شيرين رفت از آن به بعد ديگر رضا در محل پيدا نمي شد.
و بعد از هر اعزام به فكر اعزام بعدي بود ، رضا مي گفت كه در جبهه روحي دوباره پيدا مي كنم و در خانه بودن را مانند زندان و اسارت مي دانم مانند اسارت نفس وقتي به رضا گفته مي شد مدرسه و درس ات چه مي شود گفت براي من حفظ اسلام و كشور اسلامي بهتر است براي درس وقت بسيار است و همواره در كنار جبهه به درس خواندن نيز مي پرداخت و خلاصه در سال 1365 به سپاه پاسداران پيوست.
و از طريق پايگاه مالك اشتر به مهران اعزام شد ، مهراني كه در آن روزها غرق و در خون بود ، اصولا محمدرضا هميشه دوست داشت در سخترين و مهمترين عملياتها شركت كند و خلاصه به مهران در خون نشسته اعزام شد.
و در تاريخ بیست و دوم فروردین 1362 در تپه هاي قلاويزان و در سن 18 سالگي بوسيله خمپاره هاي دشمن بعثي به شهادت رسيد و به نقل همرزمانش هنگامي كه تركشهاي خمپاره به رضا اصابت كرد تنها دو كلمه را به زبان داشت ابتدا يا حسين و سپس يا مهدي و پس از چندي به راه/ حسين و به سوي حسين پرواز كرد.
ــــــــــــــــــ«روحش شاد وراهش پر رهرو باد»ــــــــــــــــــــ
منبع: پرونده فرهنگی شهدا/ اداره هنری، اسناد و انتشارات/ شهرستان های استان تهران