کتاب «حمیدرضا»؛ عاشقانه های خواهر شهید حمیدرضا زمان زاده
نویسنده
در این کتاب از روزهای سپری شده در کنار برادرش و خاطراتی که قصد دارد به یاد شهید ماندنی شود را به رشته تحریر درآورده است.
قسمتی از کتاب؛
حمید در حال و هوای آن روزها خیلی دوست داشت به جبهه اعزام شود ولی چون بچه های سپاه می دانستند پدرم بیمار است و حمید تنها پسر خانواده است، هر بار یک طوری دست رد به سینه اش می زدند.
یک بار به بهانه کم سن و سال بودن و بار دیگر به بهانه آموزش ندیدن، او را راهی منزل می کردند. هر بار که رزمندگان اعزام می شدند، او با حسرت تمام لباس بسیجی می پوشید و به بدرقه شان می رفت. و با گریه به خانه می آمد. یک روز به فکر افتاد از کرج ثبت نام کند و اعزام شود.
از جلو در منزل مان تکان نخوردم، چون خواهش کرده بود ولی تا جایی که از کوچه به سمت مسجد دور می زد با نگاهم قد و قامتش را دنبال کردم، وقتی به سمت خیابان دور زد، دیگر از نگاهم پنهان شد...
و این کتاب به رده بندی 1396 8ح8ز 1626 DSR در کتابخانه موجود است.