روایتی مادرانه از زندگی شهید جاویدالاثر «جعغرآقاجانلو»/ بخش دوم
نوید شاهد شهرستان های استان تهران؛ این روزها همه خانه تکانی دارند، هم خانه تکانی محیط زندگی هم خانه تکانی دل، و البته انتظار گویی سخت تر از همه چیز در دنیاس... این روزها را سپری می کنیم و الان در کنار پدر چشم انتظار به گفتگوی مینشینیم و با گفتمان درباره دلبندش می گویند فرزندم را در راه خدا داده ام بعضا وقتا دلمان جور دیگر براش تنگ میشود چون پیکرش به دست ما نرسید. انتظار را می توان در چشمان این مادر که روزی فکر می کردند قرار است «جعفر» عصای دست در روزهای پیری شود، دید...
بخشی دیگر از گفتگو را با خانم اقدس عسکری مادر گرامی شهید جعفر آقاجانلو را در ادامه می خوانید؛
پسرم درتهران به دنیا اومده بعدا اومدیم شهریار. بعد الحمدلله درسشو خوند در حین تحصیل به جبهه رفت. رفتارش با خواهر و برادرش خیلی خوب بود. خیلی. مهربون، مظلوم، بعد نمازخون روزه گیر، همه چی خیلیم خوب بود. با خواهرا و برادرش، پدرش، با من با فامیلا بعدا اهل فوتبالم بود. روزه بگیر نماز بخون همه چی. با مردم همیشه رفت و آمد داشت آدمای خوبا نه اینکه اینطوری
*** مادر زمانی که میخواست بره جبهه آیا شما بهش گفتی نرو؟
- نه. من یه دفعه شوخی کردم گفتش که، اسمشو نوشته بود همین که حاج آقا تعریف کرد، من گفتم خب نرو، آهان گفتش نمیبرنم شهید بشیم اقلا، اینطوری گفت اون خونه بودیم بعد منم گفتم که خب حالا نرو، گفت نه من انتظار کشیدم که نوبتم برسه برم. بعد رفت خلاصه رفته بودن اونجا کرج آموزش دیگه بعد من با حاج آقا و فامیلمون رفتیم ببینیم اجازه ندادن بعد به من آقاهه گفتش که اگر مثلا جبهه بره میخوای چیکار کنی؟ گفتم هیچ کار میره جبهه دیگه بعد این از این. بعد اومدیم خونه و چند روز دیگهش هی کتونیاشو میپوشید هی نگاه میکرد ببینه مثلا من گریه میکنم یا نمیکنم گریه نکردم خب بعدم گفتش که مثه مادرای دیگه نیای پای ماشین گریه کنیا گفتم نه اونجا هم نمیام گریه نمیکنم. بالاخره روانهش کردیم رفت دیگه برنگشت.
*** چند وقت جبهه بودن تا خبر شهادتشون اومد؟ چهل و پنج روز که اینجا بودن بقیه را هم جبهه بودن دیگه.
- بقیه را هم جبهه بودن. - بله که سال 62 شهید شدن.
*** میخوام برگردم سوال کنم ازتون اون زمانی که خبر شهادتشو آوردن که ایشون شهید شدن عکسالعمل شما چی بود؟ آیا از قبل احساسی داشتین نسبت به اینی که فرزندتون شهید میشه یا خیر؟
- والا آره. همش دلم شور زده بود. من گل میکاشتم میگفتم ببینید جعفر میاد اینا رو میبینه یا نمیبینه. بعد بعدا که همین حاج آقا هم که نگو که میدونه، بعد من دیدم فامیلا هی میان خونه ما و هی میرن، خواهر مواهرام اینجا بودن دیگه اینجا مینشستن، نگو که همشون میدونن حالا منتظرن که جنازه بیاد یا نه، که دیگه یه دفعه حاج آقا اومد گفت جمع کنید میخوایم فردا ختم بذاریم یه همچین چیزی شد.
*** یکی از اون خوابا رو برا ما تعریف میکنید؟
- حتی یه دونشو یه اینجا زمانپور هست شهید شده که شهید مداحی یکیم مثلا پسر من بعد تو همین خونه، یعنی حیاط دیگه بزرگ خیلی بزرگ بعد دیدم لباس سفید تنش بود بعد گفت این اتاق، اتاق که مردونس مثلا اینجا مال زمانپوره، اینجا مال شهید مداحیه این اتاق هم مثلا مال منه. الان هنوزم خواب میدیدم بعد خیلی خواب میدیدم دیگه هی میومد خوب بودا نه اینکه مثلا بعدا منم زیاد مثلا خیلی مثلا آدم زیاد خودشو میزد اینا که دشمن شاد میشد دیگه یه خورده خودداری میکردم.
- آیا شده ناراحت باشی چرا فرزندمو دادم در راه خدا؟ راه جنگ؟
- نه اصلا. من اولا حالا یه ذره، مثلا خب دل مادره بش میگفتم ولی الان افتخار میکنم که شهید شده.
*** با اینکه جسد شهید بزرگوار هنوز نیومده و ندیدید وقتی که شهدای گمنام و میارن شهدای مفقودالاثر، عکسالعملتون چیه در این مورد؟
- من میرم تشییع جنازه و گریه میکنیم و مزارشم امامزاده اسماعیل که حاج آقا گفت به اینجا نزدیکه خیلی ماشین اینا نمیخواد. هر موقع تشییع جنازهای چیزی میشد ما میرفتیم همیشه. الانم شبای جمعه مثلا ببرن که میریم سر مزار دیگه خالی. هم منم هم پسر برادرمم مفقود شد اونم نیومد.
*** یه موقع دلتون میگیره چیکار میکنید؟ آیا شده باهاش درددل کنید تو عالم رویا؟
- من میشینم قرآن میخونم دعا میخونم براش میفرستم این کارا رو میکنم. بالاخره رفتن دیگه.
*** مادر یه کاری انجام داده که به یادگار مونده باشه در زمانی که قبل از جبهه رفتنشون؟ براتون خیلی خاطره باشه یه موقع بخوای برای بچهها تعریف کنی؟ مثلا یه کار خیلی خاصی رو انجام داده؟
- والا هر کاری رو که من میخواستم انجام میداد هر کاری. اصلا دریغ نمیکرد. برای همه ها، خواهرا، اون بچگی که کوچیک بود برای حاج آقا اصلا با همه هم خوب بود.
*** مثلا یه کاری کرده باشه که به یادتون مونده باشه مثلا به فرض مثال یه کار خیلی، به فرض مثال تو مدرسه رفتنش زمان تحصیل یه حرکتی رو انجام داده یا مثلا یه کار خیر خوبی انجام داده باشه که برای شما به یادگار مونده باشه یا یه شیطونی بامزهای کرده باشه که ماندگار باشه. از اینا چیزی یادتون میاد؟
- نه. ولی مثلا الان دوستانش اونایی که الان سنشون رسونده، تا منو میبینن میگن ما وقتی مدرسه که بود نماز میخوندن دیگه تو مدرسه اول از همه میرفت سر صف برای نماز خوندن. بعد با بچهها همه خوب بودا اصلا با یک نفر اینکه در بیفته یا یه مثلا یه کاری بکنه اصلا. خیلی بچهی خوبی بود اصلا.
*** خب زمانی که حاج آقا تشریف بردن جبهه و تو عملیاتای مختلف حالا چه به صورت جهادی پشتیبانی بودن چه به عنوان رزمنده، نظرتون نسبت به جبهه رفتن حاج آقا چی بود؟ آیا بهش میگفتین نرو؟
- نه اصلا نمیگفتم چون که بالاخره وظیفه بود دیگه جنگ بود. نمیشد که نره بعدا که رفته بود من رفتم خونه خواهرم اینا اومدم خونه دیدم اونا هم اومدن نگو که از تو جبهه از نردبون افتاده پایین اون وقت مردمم فکر کردن شهید شده
*** خودتون در زمان جنگ پشت جبهه خدمت میکردید برای جبهه؟- بله. در زمان جنگ آیا برای رزمندهها کاری انجام دادین؟
- من مثلا کلاه اینا میبافتم تو خونه. کلاه میبافتم بعد بین اینو اونو مثلا تشویق میکردیم برای کمک. مثلا خیلیا خانما بود دیگه مربا درست میکردن، نمیدونم پسته میشکستن اینا ما مثلا تشویق میکردیم دیگه.
*** بعد بچههای دیگه تون را تشویق میکردین که راه برادرشونو ادامه بدن یا الان تشویق میکنین؟
- بله خودشون میدادن دیگه. دخترم که مرتب، اولا که همیشه ما میرفتیم خونهی دیدار خونوادهی شهدا، یعنی با خانما ها با هم، اون دخترمم بود این حالا کوچیک بود اینم همینطور دیگه همینطور که حاج آقا گفت همشون ادامه میدن دیگه مثلا این طور نیستن که بگن چرا زمانه اینطور شده نمیدونم جنگ تموم شده نه. اینطور نیستن.
تصاویر شهید جاویدالاثر «جعغرآقاجانلو»
گفتگو:طالش پور