خاطرات روز نوشت شهید "مسعود جوادی جعفرآبادی"
بسم الله الرحمن الرحیم
برنامه
عملیات (خیبر بود) که در کناره حورالعظیم حرکت کردیم اما تا پای کار آمدیم و
عملیات نکردیم . بعلت اینکه گردانهای جلوی گردان ما توکلشان بر خدا کم بود و
نتوانستند موفق زیادی در کارشان بشوند لذا گردان ما که عمار باشد عمل نکرد . روحیه
برادرها قبل از حمله همیشه در حال شکر خدا بود و هر دقیقه خود را به کام شهادت می
دیدند و به کام پیروزی برادران دقیقه شماری می کردند که پیش رویم برای عملیات.
قبل از اینکه برویم برای عملیات 5 دقیقه قبل از اینکه راه بیفتیم طوفان بسیار شدیدی راه
افتاد که چشم، چشم را نمی دید. همان موقع که ما راه آفتادیم پای عملیات، لذا
برادران که در گردانها دیگر بودند گفتند این بار منجر به معجزه ای شد. که ما
گردانها با قایقی بسوی دشمن می رفتیم و قایق سرو صدا داشت که دشمن اگر به یک
کیلومتری خاک دشمن می رسیدیم می شنید لذا این باد قایقها را بدون موتور به کار
عملیات رساند ، تا آخر. یکبار هم لشگر امام حسین (ع) برای عملیات رفت. پاسگاه
طلایه و پل لذا عراقیها یک تلویزیونهایی دارند که در فاصله (شنیدم) 10 الی 15
کیلومتری نفر را می بیند.
در تلویزیون نشان می دهد . این لشگر که خدا نظر داشت بر آنان – به 5 کیلومتری سنگر و خاکریزهای دشمن رسیدند (بدون آنکه تلویزیون عراق کار کند). نزدیک سنگر ها شدند دیدند سگهایی 100 متر جلوی سنگرها بسته شده تا نفر را ببیند داد و غار کند – وقتی لشگر نزدیک شد ، سگهابجای اینکه داد بزنند ، پریدند بغل برادران رزمنده و بازی می کردند، لذا آنان آمدند و مشهده کردند در سنگرها – عراقیها راحت خوابیده اند . همه را به درک واصل کردند – برادر رزمنده ای دیگر تعریف می کند به من، که حاج همت شهید (قبل از شهادتش) گفت گردانهایی در محاصره عراقیها هستند، لطفاً نیرو بفرستید.
برادرانی که با بیسیم می شنیدند گفتند ما نیرو
نداریم چکار کنیم؟ حاج همت هی می گفت نیرو بفرستید. آخر کار یکی از برادران
برخواست رفت بسوی خمپاره 120 بدون آنکه گرای محل محاصره را بگیرد. و بدون آنکه
بلد باشد. یک خمپاره 120 پرتاب کرد وقتی منفجر شد. حاج همت گفت آفرین خیلی خوب
بود از توی بیسیم . محاصره دارد شکسته می شود بیشتر بفرستید.
لذا برادر بسیجی هی
120 ها را می فرستاد. تا آخر که بعداً گردانها و تیپها پیروز شدند. این امداد
غیبی بود که قبلاً گرفته بود و آماده گذاشته بود .(یکبار گردان ما که عمار باشد
رفته بود عملیات کنیم لذا از میدان مین عبور کردیم . وقتی به محل حادثه نزدیک می
شویم ناگاه برادران رزمنده و من صدای خنده عراقیها را قشنگ شنیدیم خیلی به ما
نزدیک بودند.
لذا خدا آنان را کور کرده بود چون ما آیه وجعلنا را خوانده و ذکر خدا را هر ثانیه می گفتیم. در ضمن بگویم که عراق خاک خود را وجب به وجب میزد که نکند ایرانیها عملیات کنند . آنشب به لطف خدا دیگر نشد ، فرمانده دستور عقب را داد دیگر عملیات نکردیم.
از اول
آذر نهم 1362 تا اول بهمن دهم 1362 آموزشی در کرج بودم. و بعد بیست و چهارم بهمن ماه 1362 دو کوهه اعزام
شدم. تا فعلاً بیست و چهارم فروردین ماه 1363 است دو ماه آموزش همراه با آموزش بیمارستان عملی 3 فعلاً در
دوکوهه هستم (فقط خیبر).
منبع: مرکز اسناد اداره کل بنیاد شهید شهرستان های استان تهران