نوشته ناب یک شهید که از متن جنگ می نویسد
دوشنبه, ۱۵ آبان ۱۳۹۶ ساعت ۱۳:۳۶
ما دیگر از شوقی که داشتیم در پوست خود نمی گنجیدیم بالاخره سخنرانی تمام شد و ما هم به پایگاه خود برگشتیم فردای آن روز که نمازمان را خواندیم و برای صبحگاه آماده شدیم فرمانده گروهانمان برایمان سخنرانی کرد و گفت دیگر روز موعد فرا رسیده...
به گزارش نوید شاهد شهرستانهای استان تهران:
شهید محسن گیلانی در تاریخ بیست وهفتم اردیبهشت 1343 در شهر ری دیده به جهان گشود او در خانواده ای مذهبی و مومن پرورش یافت او دوران کودکی را سپری کرد و به دبستان رفت بعد از پایان دوره متوسطه عضو بسیج محل شد و فعالیتش را در مسجد شروع کرد او از همان ابتدای نوجوانی بسیار پرتلاش و فعال بود و از هیچ تلاش دریغ نمی کرد وقتی که جنگ تحمیلی شروع شد او سن و سالی نداشت و در حال تحصیل بود ولی خیلی دوست داشت او هم برای دفاع از میهن و ناموس عازم جبهه های جنگ شود از پدر خواست تا اجازه دهد و او عازم جبهه های جنگ شد او مدتی را در این راه خدمت کرد تا این که در تاریخ چهاردهم آبان 1362 در پنجوین عراق بر اثر گلوله دشمن به درجه رفیع شهادت رسید.
می خواهم شمه ای راجع به خاطراتی که در جبهه برایم اتفاق افتاده و می افتد بنویسم (روایتی از شهید)
هنگامی که از مرخصی برگشتم به قرار گاه در همان روز یعنی روز یکم مهر 1362 پشت بلندگو اعلام کردند که می خواهد حمله بشود بروید ساک های خود را تحویل تعاون بدهید و هر کس وصیت نامه ننوشته فوری بنویسد و تحویل تعاون بدهد در آن حال ما چه شور و حالی داشتیم همین که متوجه شدیم می خواهد حمله بشود خستگی راه از بدنمان رفع شد و خوشحالی عجیبی سر و پایمان را فرا گرفت. ما ساکهایمان را تحویل دادیم و وصیت نامه ها را هم نوشتیم و آماده شدیم برای حمله ولی چند روز حمله عقب افتاد ما دیگر ناامید شده بودیم و قطع امید از حمله کردیم تا روز شنبه نهم مهر که دوباره نامیدی ما به امیدی بزرگ پیوست در این روز به ما گفتن که محسن رضایی ساعت 5/11 صبح سخنرانی می کند ما را به خطمان کردن از پایگاه خود به طرف میدان تبلیغات لشکر رفتیم تا آنجا یک ساعت پیاده روی کردیم تا رسیدیم به تبلیغات تمام بچه های لشکر در آنجا جمع شده بودن ما هم با آنها ادغام شدیم تا برادر محسن رضایی بیاید تا اینکه در ساعت 5/11 هلیکوپتر محسن رضایی آمد و فرو نشست و ما خیلی خوشحال بودیم شوق عجیبی برای دیدن محسن داشتیم تا اینکه محسن رضایی آمد و به جایگاه رفت بچه ها با شعارهای از قبیل صل علی محمد یار امام خوش آمد و یا محسن جان تو نور چشم مایی از او استقبال کردند و اما بعد محسن شروع به سخنرانی کرد .
از جمله سخنانی که ارائه داد این بود که کلمه «جهاد» از سالهای قبل مظلوم واقع شده و شما رزمندگان باید با سعی و کوشش خود این کلمه جهاد را از مظلومیت در بیاورید و در یکی دو روز آینده حمله ای می شود که شما باید دشمنان را به خاک و خون بکشید و پرچم اسلام بر فراز قله هایی که گرفته می شود به احتزاز در بیاورید.
ما دیگر از شوقی که داشتیم در پوست خود نمی گنجیدیم بالاخره سخنرانی تمام شد و ما هم به پایگاه خود برگشتیم فردای آن روز که نمازمان را خواندیم و برای صبحگاه آماده شدیم فرمانده گروهانمان برایمان سخنرانی کرد و گفت دیگر روز موعد فرا رسیده و باید خودتان را آماده رزم بکنید و گفت دیگر ورزش صبحگاهی انجام نمی دهیم و فردا صبح ساعت 9 صبح ماشین ها می آید و شما را حرکت می دهیم به سرزمین خون به جایگاه عشق و محبت جایی که شما منتظر آن هستید و شما باید امروز پادرهای خود را جمع کرده تحویل تدارکات بدهید و برای خود 2 پتو دارید و فردا صبح آماده حرکت بشویم و در آخر حرفهایش هم از بچه ها حلالیت طلبید و به سخنانش پایان داد و ما هم به چادرهایمان رفتیم .
تا اینکه وقت نماز مغرب و عشا فرا رسید ما نماز مغرب را تمام کردیم و در حال تعقیبات نماز مغرب بودیم که برادر محتشم معاون گردان آمد و گفت فردا صبح صبحگاه و ورزش صبح گاهی برقرار می شود و نمی خواهد که چادرهایتان را جمع کنید همین را گفت و رفت ما فهمیدیم که دوباره عملیات عقب افتاده .
منبع: برگرفته از اسنادشهید درمخزن اداره کل شهرستانهای استان تهران
نظر شما