خاطره ای از شهید علي اشرف خزایي
پنجشنبه, ۱۱ شهريور ۱۳۹۵ ساعت ۲۰:۱۹
حالا وظيفه ما اين است كه بر يك دست اسلحه برداريم و در يك دست قرآن بگيريم و رو به جبهه ها شويم تا برادران مسلمان خودمان رادر جبهه های جنگ تنها نگذاريم.

نام: علي اشرف خزایي

تولد: 1343

محل شهادت: درگیری با مجاهدین خلق( منافقین) در مهاباد

تاریخ شهادت: 10/10/1361

 

خاطره ای از شهید

"ولا تحسبن الذين قتلوا في سبيل ا... امواتا بل احيا عند ربهم يرزقون"

با سلام و درود بيكران بر رهبر انقلاب اسلامي ايران امام خميني و سلام بيكران بر روح پاك شهيدان گلگلون كفن ايران.

شهيد علي اشرف خزایي كه سنش به هفت رسيده بود به مدرسه مي رفت تا به كلاس دوم راهنمايي درس را ادامه داد و هر سال هم شاگرد اول كلاسشان مي شد. وقتي كه انقلاب اسلامي ايران شروع شد، علي اشرف دست از درسش برداشت. هر چند كه او را نصيحت مي كرديم كه درست را ادامه بده، مي گفت من هرگز به اين حرف ها گوش نمي دهم. حالا موقع جنگ است. كشورمان نيازمند است به نيروي انساني. وظيفه ما درس خواندن نيست. حالا وظيفه ما اين است كه بر يك دست اسلحه برداريم و در يك دست قرآن بگيريم و رو به جبهه ها شويم تا برادران مسلمان خودمان رادر جبهه های جنگ تنها نگذاريم. وظيفه شما اين نيست كه مرا به جبهه نگذاريد كه بروم. وظيفه شما اين است بگوييد برو به جبهه های جنگ تا بر دشمن متجاوز پيروز شويد و رهبر عزيزمان را در تمام دنيا سربلند و شادمان گردانيد و پرچم اسلام را بر فراز كشورهاي ديگر زنيد و همه جاي دنيا را اسلامي كنيد و بعد از خانه خارج شد و رفت و بعد از يك ماه با لباس پاسداري برگشت. گفتيم علي اشرف مگر پاسداري؟ علي اشرف گفت رفتم به اروميه و در آنجا به پاسداري استخدام گشتم. سپس پدر و مادرم گفتند برو خدا يار و ياورتان باشد و بر دشمنان اسلام پيروز شويد. الحمدا...، وقتي علي اشرف اين حرف را از زبان پدرش شنيد گفت: پدر جان،‌ مرا بسیار خوشحال کردی  كه می خواهی مرا به طرف خدا بكشي و مي خواهي كه من در آخرت رو سفيد شوم در نزد خداوند و هم شما.

بعد از سه روز از ما خداحافظي كرد و رفت به اروميه، مي گويد وقتي كه گفتند مي خواهيم يك گروه از برادرانمان را به جبهه ببريم علي اشرف هم همراه با آنها به جبهه رفته بود به جبهه گيلانغرب (داربلوط) رفته بود و در آنجا سه ماه با دشمنان ايران جنگ كرده بود. بعد از سه ماه براي مرخصي به سياه باز آمده بود. بعد از دو روز برگشت. گفت میخواهند همه را به شهر خودشان تقسيم مي كنند. بايد بروم اروميه تا كارتم را بياورم و از شوراي يك نامه بياورم  تا ببريم به سپاه پاسداران شهرستان خوي وآنجا استخدام شوم و اینگونه كارش را در خوي شروع كرد. در هر جمعه كه به سيه باز مي آمد اول كه از ماشين به پايين مي آمد قدم به مسجد مي گذاشت و در آنجا هم قرآن مي خواند و هم سرود مي خواند و صبح اگر كسي هم به آنجا مي آمد علي اشرف عكس امام را مي آورد و در مسجد به نوجوانان پخش مي كرد و به وسيله آن نوجوانان را به مسجد جمع مي كرد و با هم سرود و قرآن مي خواند. بعد از يكي دو ماه به مهاباد رفت. قرار بود كه سه ماه در آنجا بمانند. علي اشرف بيست روزش تمام نشده بود كه شهيد شد و هر موقع كه مي خواست تبليغات كند بعد از سلام دادن به امام امت و فاتحه دادن به روح پاك شهيدان عزيز مي گفت كه امام را زياد دعا كنيد.

به اميد پيروزي رزمندگان اسلام بر كفار

واسلام عليكم و رحمه ا... و بركاته

  

منبع : مرکز اسناد

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده