سه‌شنبه, ۱۸ شهريور ۱۳۹۹ ساعت ۱۶:۱۶
نوید شاهد - همسر شهید "حسن قمی" می‌گوید: «او با پایی مجروح به خانه برگشت. نمی‌دانستم آخرین باری است که او را میبینم. با همان پای زخمی دوباره عازم جبهه شد. در آن زمان پسر شهیدمان «وحید قمی» در جبهه بود. همسرم او را به خانه فرستاد.»
راهی که به عشق
به گزارش نوید شاهد شهرستان‌های استان تهران، شهید حسن قمی، یادگار «حسین» و «منور کفائی‌زاده(شهادت 1366)» بیستم دی ماه سال 1324 در شهرستان ری دیده به جهان گشود. او تا پایان دوره متوسطه درس خواند و دیپلم گرفت. کارمند دانشگاه بود. ازدواج کرد و صاحب دو پسر و دو دختر شد و سپس به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت. این شهید گرانقدر در هفدهم شهریور ماه سال 1359 با سمت فرمانده پشتیبانی در بوکان توسط نیروهای حزب کومله دستگیر و بر اثر شکنجه به شهادت رسید. مزار وی در روستای ده‌امام تابعه شهرستان پاکدشت قرار دارد.

لازم ذکر است فرزندش وحید و دیگر برادرانش که علی و حاج ولی‌الله نام دارند نیز به شهادت رسیده است.

روایتی خواندنی از همسر شهید

همسرم قبل از وقوع انقلاب اسلامی ایران، جزو گروه توحیدی صف بود که در آنجا دوره‌های مختلف جنگاوری را گذراند. هنگامی که وارد دانشگاه ابوریحان شد توسط ساواک دستگیر می‌شود، به عنوان عنصر خطرناک معرفی شده بود. اما او تصمیم گرفت که تا آخرین نفس از پا ننشیند و پس از پیروزی انقلاب مقدس جمهوری اسلامی ایران، کمیتهِ مرکزی، او را به عضویت شورای سرپرستی کمیتهِ پارچین فراخواند و او مأمور شد که عناصر وابسته به رژیم پهلوی را دستگیر و معرفی نماید. قبل از آن او حدود 150 نفر را معرفی و دستگیر کرده بود.

روزهای شیرین پیروزی

هرگز آن روزهای پیروزی بر دشمن را از یاد نمی‌برم، همان روزهایی که هر ساعت از روزش خاطره‌ای بود به اندازهِ سراسر زندگی. به خوبی به یاد دارم که پس از آن بود که در پی خوادث انقلاب افغانستان، به آن کشور شتافت و بعد از مدت یک ماه که در آن منطقه جنگید، برای من و فرزندانمان خاطره‌های زیادی بیان کرد.

لحظه‌ای نبود حسن آقا، برایمان سخت می‌گذشت

در زمانی که او در خانه نبود، تقریبا همهِ خانواده بی‌تابی می‌کردند. او آن قدر خوب بود که نبودنش حتی برای یک مدت کم، برای همگی دردناک بود. او نسبت به والدینش هم بسیار مهربان و باگذشت بود مخصوصا به مادرش. هر چه برای ما می خرید برای آن بانو نیز تهیه می‌کرد و همواره مراقب سلامتی او بود. حسن با پدرش هم بسیار متواضع و مهربان بود و من به خوبی می‌دیدم که پدر و مادرش از او کمال رضایت را دارند و به وجودش افتخار می‌کنند.

"حسن آقا" عاشق نماز و روزه بود

او با بچه‌هایمان نیز رابطهِ خیلی خوبی داشت. خودش عاشق نماز و روزه بود و بچه‌ها را نیز به این کار تشویق می‌کرد. شوهرم در سوم خرداد سال 59 به عنوان فرمانده به کردستان اعزام شد و در آن جا توانست با کمک همرزمانش 35 کیلومتر از اراضی «شاهین دژ» به طرف اوجان را آزاد کند.

آخرین دیدار

او با پایی مجروح به خانه برگشت. نمی‌دانستم آخرین باری است که او را میبینم. با همان پای زخمی دوباره عازم جبهه شد. در آن زمان پسر شهیدمان «وحید قمی» در جبهه بود. همسرم او را به خانه فرستاد. به او گفته بود: بابا پسرم؛ تو برو و از مادر و برادر و خواهرت نگهداری کن. فرزند شهیدمان از او پرسیده بود: کی برمی‌گردی؟ و او پاسخ داده بود: دیگه مرا جزو شهدا حساب کنید.

اطلاعاتی که هرگز لو نرفت

او در بوکان به اسارات گرفته شد، به امید گرفتن اطلاعاتی که هرگز به دست نیاوردند، سرانجام سه روز بعد بر اثر شکنجه‌های فراوان در هفدهم شهریورماه سال 1359 بر اثر تیر مستقیم به سرش به شهادت رسید. بدنش را با اتوی داغ سوزانده بودند. بر پیکر پاک شهیدم، با آتش سیگار نوشته بودند: «مزدور خمینی» بر بدن سوخته‌اش بوسه زدیم و پیکر مطهرش را در گلزار شهدای پاکدشت به خاک سپردیم.

او رفته بود؛ به راهی رفته بود که به عشق ختم می‌شد، به او افتخار می‌کردیم و در فراغش در دل خون می‌گریستیم. او دیگر در بین ما نبود و من نمی‌دانستم که او آخرین شهیدمان نیست. از خانوادهِ ما باز هم کسانی بودند که می‌خواستند به راه او بروند، و من هیچ نمی‌دانستم.

منبع: مرکز اسناد اداره کل بنیاد شهید شهرستان های استان تهران
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده