دلنوشته‌ای از یک نویسنده ایلامی؛
نوید شاهد - شهید «علی شیر ویسی» از شهدای استان ایلام است که در ستادهای امداد رسانی به مردم آسیب دیده از جنگ، نقش فعالی داشت، با هم دلنوشته‌ای به قلم خداداد ابراهیمی نویسنده توانمند ایلامی در وصف این شهید والامقام را در نوید شاهد ایلام می‌خوانیم.
به گزارش نوید شاهد ایلام، علی شیر ویسی فرزند نیازعلی سال 1352 در بخش چوار شهر ایلام دیده به جهان گشود علی دو ساله بود که خانواده راهی شهر شدند.

از همان دوران ابتدایی علاقه خاصی به مراسمات مذهبی داشت و کم کم شروع کرد به اذان گفتن با صدای خوش و در مدرسه و مسجد امام حسن(ع) محل هم اذان گو بود و هم مکبر، علاقه خاصی به تحصیل در حوزه داشته داشت.

در ایام جنگ تحمیلی که مردم آواره کوه و بیابان‌ها بودند. خانواده وی نیز در روستایی در چوار در زیر چادر به سر می بردند. علی در این ایام در ستادهای امداد رسانی به مردم نقش بسیار فعالی داشت. سرانجام در بمباران هوایی شامگاه 4 بهمن سال 1365 منزلشان مورد اصابت ترکش دشمن قرار گرفت و به شدت مجروح شد و در حین اعزام به تهران به درجه رفیع شهادت نایل آمد و خواهر و مادرش نیز زخمی شدند و وی به آرزویش که شهادت بود رسید.


دلنوشته در وصف دانش آموز شهید علی شیر ویسی

در روستای آبزا بخش چوار شهر ایلام چادری خیس باران های سیل آسای زمستان به چشم می خورد آنجا مأوای خانواده توست.در کنار خواهرت و در میان زمین های شخم زده حاشیه دهکده قدم می زنی ناگهان آنچه را که به تو الهام شده است بر زبان می آوری:
- خواهر! من به زودی به سرزمینی دیگر خواهم رفت و تو در این سفر تا میانه راه مرا بدرقه می کنی. خواهر من شهید می شوم،من شهید می شوم.

و خواهر با دلشوره شگفت می گوید:
- شوخی می کنی بردار: تازه اگر هم این گفته توصحت داشته باشد، من ترا تنها نمی گذارم و من هم با تو همسفر خواهم شد تا آخر دینا، تا بهشت.

در این هنگام صدای غرش هواپیماهای دشمن فضای دشت را پر می کند و تو با لبخندی ملیح رد میگ های بعثی را در آسمان تعقیب می کنی.در یک لحظه ناباور بمب های خوشه ای اطراف چادر شما را با خاک و خون یکسان می کنند مادر و خواهر گوشه ای افتاده اند. با شتاب به سمت آنها شروع به دویدن می کنی اما خلبان های ناجوانمرد ترا به رگبار مسلسل هایشان نشانه می گیرند و کمی بعد در چند قدمی خواهرت نقش زمین می شوی!

لحظاتی بعد سکوتی سنگین بر دشت حکمفرما می شود و تنها سخن تو در ذهن خواهر طنین می اندازد:
«خواهر من به زودی شهید می شوم» و خواهر با زخم های فراوان در بدم می نالد و می گوید: علی جان برخیز مسجد امام حسن (ع) یک مؤذن کم دارد.

منبع: اداره اسناد و انتشارات- کتاب دایره آتش و ترکش

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده