نگاهی به حیات طیبه شهید "قنبرعلی سهرابی"
به گزارش نوید شاهد شهرستانهای استان تهران، شهید قنبر علی سهرابی، یادگار علی، در سال 1341 در قزل حصار از توابع همدان در میان خانوادهای تهی دست چشم به جهان گشود. دوران کودکی را پشت سر نهاد و سه ساله بودند که مادر مهربانش را از دست داد و حزن و اندوه او را فرا گرفت و بزرگتر شد و همراه خانواده به رباط کریم شهریار آمدند و سپس به عباس آباد کرشته آمده و در سن 6 سالگی وارد دبستان گردید تا کلاس سوم خوانده و در حدود 10 سالگی در ملارد شهریار و رحل اقامت انداختند و بقیه مدت تحصیل را در مدرسه سابق کهبد سپری و پس از تاریخ فارغ التحصیلی دوران ابتدایی وارد مدرسه راهنمایی جمهوری اسلامی گردید.
دوران تحصیلات
پس از طی دوره راهنمایی به مرحله دبیرستان راه یافت و در دهخدای کرج ادامه تحصیل و تا کلاس چهارم نظری خود را رسانیده که به علت تقارن با انقلاب شکوهمند اسلامی و علاقه و راه یافتن و نهادهای انقلابی و فعالیت در راه به شهر رسانیدن دست آوردهای انقلاب تحصیل را متوقف نمود.
کسب روزی حلال
جهت تبلیغ و ترویج و پاسداری از خون شهدا بر حسب شناختی که حاصل نموده بود به بیان واقعیتهای مثبت و ملموس انقلاب میپرداخت که شاید از این طریق ادای دینی کرده باشد و به علت برخورداری از متانت و مناعت طبع در اثر تنگنای مالی از پدرش جدا گردیده و به همراه برادرش زندگی میکرد و در جهت تامین معاش در سال 59-58 وارد مدرسه شبانه و روزها در کارخانه برق کار نموده و اوقات فراغت به کشاورزی مشغول و از درآمد حاصله بخشی را به عنوان وظیفه کمک به پدر ارسال می نمود.
در زمان اوج گیری و فراگیر شدن انقلاب جهانی اسلام سران متجمع منطقه به تحریک آمریکای خونخوار جنگ عراق را بر ایران تحمیل نمود تا شاید از این رهگذر بتواند مسیر اصلی انقلاب و هدف مقدس را تعویض نماید، غافل از اینکه ملت ایران بیدارند و هوشیار و بهره مند از رهبری های پیامبر گونه امام که فرمودند: اگر این جنگ 20 سال هم طول بکشد با مقاومت ایستاده ایم.
شهیدی که گوش به فرمان امامش بود
در شرایط فوق احساس وظیفه نموده و از تحصیل منصرف و به عنوان یک فرد فرمان امام از طریق بسیج سپاه پاسداران به جبهه مریوان و سپس بعد از فتح بستان و نهایتا 2 دوره در کردستان می رزمید و در طول مدت مبارزه فرماندهی یک گروه 22 نفره را بر عهده داشت تا اینکه در یک مرخصی یک هفته ای که به ملاقات خانواده اش آمده بوده و پدرش خطاب به او گفته بود؛ که سهم وظیفه خودت را نسبت به این انقلاب و دفاع از حرمت و استقلال نشات گرفته از این مکتب انجام دادهای لیکن او در جواب پدر اینطور میگوید: تا انجا که اطلاع دارم در سالهای 1320 به هنگام جنگ ایران و روس همه در خانه ها نشسته و روسها به راحتی وارد ایران شدند و چه فجایعی را به بار نیاورده و هتک حرمتها و بیناموسیها که نکردند.
عزت و شرف دین و میهن ما در گرو همین مبارزات است
پس اگر چند هزار مثل من بروند و با شهادت پیروز شوند بهتر از این است که دشمن به ایران برسد و اسلام و خاک و ناموس و شرف، به خطر نیفتد مگرنه اینکه امام عزیزمان فرموده که عزت و شرف دین و میهن ما در گرو همین مبارزات است و من به خاطر تحقق در لبیک گفتن هل من ناصر ینصرنی حسین زمان میخواهیم که تا سرنوشت در این جنگ باشم که پدر قانع شد و میگوید: من حرفی ندارم خداپشت و پناهت.
دیگر برگشتی نیست، خداحافظ...
پس از گذراندن یک هفته دیدار و ملاقات با دوستان همرزم و سایر بستگانش که از سرنوشت خبر دارد میگوید؛ که دیگر برگشت نخواهم کرد و همینطور هم شد و در تاریخ چهارم تیرماه1361 در عملیات پاکسازی منطقه کامیاران از لوث عناصر ضدانقلاب پس از نبرد طولانی به درجه رفیع شهادت نایل گشت.
خبر شهادت در تاریخ هشتم تیرماه 1361 طی یک تشییع با شکوه توسط امت حزب االله در محل واقع در امامزاده ملارد در جوار قبور شهدا به خاک سپرده می شود.