نوید شاهد- من عباس سوره اي برادر شهيد محمدعلي سوره اي هستم. شهيد در سال 1326 در يك خانواده مذهبي در شهر سلماس ديده به جهان گشود و از همان كودكي نسبت به مسائل مذهبي توجه داشته و به افراد مستضعف كمك مي نمود. شهيد از افتخارات آذربايجان غربي به شمار مي آمد.
خاطرات شهيد محمدعلي سوره اي از زبان برادرش عباس سوره اي


نوید شاهد: من عباس سوره اي برادر شهيد محمدعلي سوره اي هستم. شهيد در سال 1326 در يك خانواده مذهبي در شهر سلماس ديده به جهان گشود و از همان كودكي نسبت به مسائل مذهبي توجه داشته و به افراد مستضعف كمك مي نمود. شهيد از افتخارات آذربايجان غربي به شمار مي آمد. در سال 1350 قبل از انقلاب در جشن هاي 2500 ساله به همراه دوستانش اقدام به پخش شب نامه مي نمود كه بلافاصله توسط ساواك دوستان ايشان را دستگير كردند و يك روز هم منزل ما توسط ماموران ساواك در شهرستان خوي محاصره شد و منزل را بازرسي كردند و اتاق ها را هم گشتند. كليه اساس منزل را جستجو نموده و حتي از من پرسيدند در منزل شما عكس روحاني و ... هست يا نه؟

من هم گفتم نه نداريم. البته منظور آنها عكس حضرت امام(ره) بود. خلاصه شهيد را به همراه خود به شهرباني بردند و بعد از بازپرسي اوليه ايشان را به شهرستان خوي بردند و به خاطر اعلاميه هايي كه پخش نموده بودند خيلي به مسئله حساس شده بودند و بعد از كلي شكنجه و آزار و اذيت ايشان را به اروميه منتقل نمودند و يكي از دوستانش را آزاد كردند و وي را كه مسئوليت برنامه ها را قبول كرده بود به سه سال حبس محكوم شد. خلاصه بعد از سه سال ايشان به سلماس آمدند.

در زندان نيز بسياري از افراد مجذوب رفتار و اخلاق وي شده بودند به طوريكه بعد از آزاد سازي ايشان به خاطر دوريشان ناراحت مي شدند.

خلاصه ساواك از ايشان تعهد گرفته بود كه هركجا خواست برود بايد با شهرباني هماهنگي نمايد. بالاخره در سال 1356 شهيد محمدعلي سوره اي به همراه يكي از دوستانش به نام شهيد منصور سلطان زاده به اسم اينكه به مشهد مي روند از شهر خارج شده و بعد از يك هفته در يكي از روزنامه هاي آن زمان نوشتند كه دو ماركسيست اسلامي در برخورد مسلحانه با مزدوران شاه كشته شده اند و ما آن زمان فهميديم كه شهيد شده اند. از جمله روزنامه رستاخيز و كيهان آن موقع و ساير روزنامه ها اين خبر را با تيتر درشت نوشته بودند.

جريان از اين قرار بود كه در تهران در خيابان شاه سابق كه الآن خيابان جمهوري است و سه راه  شيخ هادي هم محل آژانس اسرائيلي ها بود و اينها با شناسايي قبلي ساختمان در مرحله اول نگهبان ساختمان را مي زنند و سپس وارد ساختمان شده و با افراد حاضر در جلسه به درگيري مي پردازند. سپس ساختمان توسط ماموران شاه به محاصره مي افتد و در نهايت بعد از يك ساعت درگيري يكي در پشت بام مورد اصابت گلوله قرار مي گيرد و ديگري نيز در آسانسور مورد اصابت گلوله قرار مي گيرد و هر دو شهيد مي شوند و آن زمان آنها را مي برند و دفن مي كنند و بعد از پيروزي انقلاب از روي اسناد موجود فهميديم ايشان را در بهشت زهراي فعلي دفن كرده اند و مشخص شد در آن محل چند نفر زخمي مرده اند و مدارك آن قضيه در محلي به نام اسناد انقلاب اسلامي تهران موجود است و بعد از اينكه ما از شهادت ايشان مطلع شديم همه فاميل و نزديكان خيلي ناراحت شدند و چون منزل تحت نظر ساواك بود نتوانستيم مجلس ترحيم و بزرگداشت علني برگزار كنيم. بالاخره بعد از پيروزي انقلاب و تشريف فرمايي امام خميني(ره) اين مسائل رو شد و مشخص شد كه همه مديون خون شهداء مي باشیم.

اما متاسفانه كه الآن شاهد اين قضيه اسرائيل هستيم. آنها به نوبه خود كار بزرگي انجام داده بودند ولي متاسفانه براي آنها ارزش چنداني قائل نيستند. البته نه به اين خاطر كه ما خانواده شهيد هستيم بلكه به خاطر خود شهداء.

والسلام.


برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده