"محمد" فرمانده گردان عمار یاسر بود
به گزارش نوید شاهد شهرستان های استان تهران، در سحر گاه يكی از روزهای مهر ماه 1341 با صدای آمبولانس از خواب بيدار شدم، بعد از مدتی مادرم را در حالی كه نوازدی در بغلش بود خندان جلوی خويش مشاهده نمودم، پدرم با خوشحالی كوچولوی تازه وارد را در بغل گرفت و شروع كرد به صلوات فرستادن. خيلی خوشحال بوديم. حالا چهار برادر و يک خواهر شده بوديم. آن شب را تا صبح بيدار بوديم و صحبت می كرديم. هنگام نماز همسايه بغلی به خانه ما آمد و با خوشحالی داداش كوچولو را بغل گرفت و شروع كرد به گفتن اذان و صلوات ميفرستاد و نام امامان را يكی يكی ميگفت و بعد از آن به قرآن مراجعه و نام محمد را بر او نهاديم.
محمد اهل مطالعه بود
روزها می گذشت و محمد بزرگ و بزرگتر می شد
تا اينكه در سن شش سالگی او را به دبستان فرستاديم. با اينكه وضعيت اقتصادی تعريفی
نداشت اما برعكس وضع تحصيلی خيلی خوبی داشت و خيلی خوب صحبت می كرد و تكاليف را به موقع
انجام می داد و همين مسئله باعث شد كه در سن دوازده سالگی به كتابهای غير درسی مراجعه
كند.
محمد در خانه کتابخانه کوچکی داشت
كتابخانه كوچكی داشت كه در حدود صد جلد كتاب داشت و ايشان تمام آنها را تا سن پانزده سالگي مطالعه كرده بود. حتي كتابهايی را هم ايشان از پول توجيبی خودش فراهم كرده بود و بيشتر اوقاتش خصوصا شبها را به مطالعه اختصاص داده بود. به ورزشهای دوچرخه سواری، كوهنوردی، بوكس و پياده روی علاقه داشت. با اينكه پول توجيبی خیلی محدود می گرفت وليكن هميشه خيلی حساب شده خرج و دخل می نمود.
در تظاهرات راهپیمایی ها حضور فعال داشت
در دوران انقلاب با فرمان امام عزيز بيشتر اوقاتش را به سخنرانيها و تظاهرات می گذراند و خوب خودش را ساخته بود و در اوج انقلاب در تسخير ساواک سلطنت آباد و زندان اوين شركت داشت و مسئله ايكه خيلی اهميت داشت بررسی سازمانهای چپ و راستی بود كه در طول انقلاب برای حاكميت خويش تلاش می كردند و خيلی خوب ايشان به تجزيه و تحليل آنها می پرداخت.
سر آغاز فصل جديد در زندگی محمد
با پيروزی انقلاب كه مدارس باز شد به دبيرستان رفت و ديپلم خود را با نمره عالی گرفت و مقدمات كار را برای رفتن به دانشگاه آماده می نمود كه دانشگاه به فرمان امام براي انقلاب فرهنگي بسته شد و با مشورت و كمک برادر ديگرم از آن تاريخ جذب بسيج شد و با كمک سپاه شهرری برای ديدن دوره نظامي به پادگان امام حسين(ع) انتقال يافت و پس انتقال يافت و سه ماه تمام در منطقه كردستان بود در حاليكه اين اولين جبهه او بود وليكن تجربه خوبی به ايشان داده بود و كار كردن با صلاحهای سنگين و خنثی كردن مين و بدست آوردن دوستان جديد حزب الهی مومن در آن محيط فقر زده و به اسارت كشيده سر آغاز فصل جديدی در زندگی محمد شده بود.
آغاز جنگ
هنگامی كه پس از سه ماه به خانه برگشت دير زمانی بود كه عراق عملاً جنگ را شروع كرده بود و هواپيماهای او تهران را زده بودند. پس از يک اقامت ده روزه مجددا به جبهه انتقال يافت. دومين جبهه او هم باز مدت سه ماه و در غرب كشور بود و درست زمانی بود كه خيانت های بنی صدر ملعون باعث شده بود كه تعداد زيادی از جوانان پاک اين سرزمين مقدس را در هويزه به خاک و خون بكشند.
محمد فرمانده گروهان شد
هنگام بازگشت از غرب مقدمات كار را برای عضويت در سپاه آماده كرد و رسماً به عضويت سپاه در آمد و در سپاه تهران مدت دو ماه انجام وظيفه می نمود كه در تيپ محمد رسول الله (ص) عضويت پيدا كرد و بخاطر اخلاق و رفتار اسلامی و داشتن شهامت و صداقت به فرماندهی گروهان در آمد و به جبهه جنوب انتقال يافت و تا تاريخ پنجم اسفند ماه 1360 در جبهه جنوب بود و در عمليات فتح المبين شركت كرد. در اين عمليات تعداد زيادي از دوستانش كه با هم كار را شروع كرده بودند به درجه شهادت رسيدند و اين مسئله تاثير زيادی بر روی ايشان گذاشته بود و او را در كارش و هدفش منسجم تر ساخته بود. خلاصه بعد از عمليات به تهران آمد.
در عملیات چزابه پایش تیر خورد
خوب بخاطر
دارم كه ديگر تمام توجه اش به اسلام و سرنوشت جنگ بود خيلی كم صحبت می كرد، دائما در
جوش و خروش بود، همه صحبت او جبهه بود و وقتی مادرم از او سئوال می كرد چند روز در
تهران هستی خيلی راحت به مادرم گفت: من ديگر نمی خواهم در تهران بمانم و تقريبا خانواده
هم به اين نكته رسيده بود و از همه مهمتر مادرم و باز در تاريخ دهم اسفند ماه 1360
به جنوب برگشت و در عمليات دوازدهمین فروردين(عمليات چزابه) به پايش تير خورد و او
را به بيمارستان سيدمصطفی خمينی انتقال داده بودند كه به ملاقات ايشان رفتيم.
به بهانه عیادت از دوستانش دوباره به جبهه اعزام شد
پس از
ده روز او را از بيمارستان به خانه آورديم و يک روز به بهانه سر زدن به دوستانش مطلع
شديم ايشان به جبهه رفته است و در مرحله سوم همان عمليات، در باز پس گرفتن جاده خرمشهر
از ناحيه گردن و شانه تركش خورده بود كه باز به تهران انتقال يافت و يك روز تلفني اطلاع
داد كه من در بيمارستان 502 ارتش هستم و مجروح شدم.
به ما نامه نوشت منتظر من نباشید
اين بار هم پانزده روز در خانه بستری بود كه جريان لبنان پيش آمد و فرستادن نيرو به آنجا و از طرف سپاه ايشان به سوريه فرستاده شدند و در حدود دو ماه در سوريه بود تا اينكه در رابطه با فرمان امام به تهران برگشته و بعد از سه روز به جبهه جنوب برای عمليات بيت المقدس به خونين شهر رفت و فتح خونين شهر با شهادت فرمانده گردان و تعداد زيادی از دوستانش مصادف گشت و ايشان از طرف مسئولين به جای برادر شهيد هاديان به فرماندهی گردان انتخاب شدند. بعد از عمليات نامه ای برای ما نوشت و توضيح داد كه نمی تواند به تهران بيايد چون وضعيت نامناسب است و مشغول باز سازی گردان می باشد.
ادامه دارد...
منبع: مرکز اسناد اداره کل
بنیاد شهید شهرستان های استان تهران