قافله سالار زندگی مان باش/ ناگفته های همسر شهید مدافع حرم «محمد آژند»
به گزارش نوید شاهد شهرستان های استان تهران؛ شهید محمد آژند بیست و هفتم تیر 1359 در تهران چشم به جهان گشود. پدرش حسین نام داشت. تحصیلات خود را تا مقطع کارشناسی ادامه داد. بیست و هشتم تیر1381 ازدواج کرد. دو فرزند به نام های محمدمهدی و محمدطاها به یادگار مانده است. و در بیست و یکم دی 1394 در سوریه در منطقه خان طوفان به شهادت رسید. مزارش در شهرستان شهریار در بهشت رضوان آرمیده است.
در آستانه سالگرد شهادت این شهید گرانقدر، نوید شاهد به دیدار همسر شهید رفته و به تورق خاطرات پرداخته است ما حصل این گفت وگو تقدیم مخاطبان می شود.
خودتون رو معرفی کنید؟ و نحوه آشنایتان
با شهید به چه صورت بود؟ مرضیه شریف همسر شهید مدافع حرم محمد آژند هستم. پسر دایی و
دختر عمه بودیم. آشنایی ما خیلی محدود بود و سر یک سفره با نامحرم نمینشستیم و چون
شش دختر بودیم حریم ها را رعایت می کردیم تا اینکه یک روز عمه ام به خانه ما تماس
می گیرد و اجازه آمدن برا خواستگاری را می گیرد و با اجازه پدرم آنها به منزل ما
برای این امر خیر می آیند. محمد در آن زمان دوره آموزشی سپاه را در مشهد می گذراند
و جواب من مثبت بود.
هشت روز در منطقه بودند و فرمانده اون دسته که به سوریه اعزام شده بودند. برای عملیات. خبر شهادت را به وسیله یکی از همکاران محمدآقا به من زنگ زدند و به من گفتند از محمدآقا خبر داری؟ من گفتم قراره امروز تماس بگیرید با من و خوابیدم . دوباره بعد از چند دقیقه با من مجدد تماس گرفتند و گفتند از محمدآقا خبر داری؟... باز هم گفتم نه.. دل شوره عجیبی به دلم افتاده بود. تا اینکه یکی از دوستانم پیامک داده که خبری شده آیا میدانی؟...
زنگ زدم به خواهر شهید که بیا پیش من. ایشان هم بلافاصله امدند. و داستان تماس ها را برایش تعریف کردم و ایشان هم نگران شدند و به خانه مادر شهید رفتیم که شاید ایشان فکری برای این اتفاق بکند. و طی پیگیری های که انجام دادیم کسی به ما نگفت که محمد شهید شده و یک روز هم از شهادتش می گذرد. برادر محمدآقا که با همسرش بیرون بودند امدند خیلی حالشان درگون بود ولی تمام تلاششان را می کردند که بروز ندهند ولی مادر شهید می فهمد که خبر بدی در راه است. چون رفتار عروس و پسر دیگرش را می بیند و به یقین می رسد ولی من اصلا متوجه این اتفاقات نشدم. گوشا انها تصمیم گرفته بودند، فردا خبر شهادت محمدآقا را اعلام کنند و ما آن شب راحت بخوانیم...
از چه زمانی تصمیم گرفتند مدافع حرم بشوند؟
دو سال قبل از شهادت تصمیم گرفتند. کارهاشون بکنند و اجازه از فرماندهشان بگیرند. و کارشان خیلی سخت بود به سختی توانستند اجازه بگیرند. در نمازهایم همیشه دعا می کردم من را قبل از همسرم از این ببرد چون طاقت نبودن همسرم را نداشتم. و اصلا فکرش را نمی کردم سرنوشت ما این گونه رقم بخورد. من فقط به ایشان می گفتم چه جوری بد از شما زندگی کنم با این همه وابستگی که به شما دارم. ولی من از همان اول راضی به رفتنش بودم. ولی مادر شهید یک مقدار طول کشید که راضی بشود.
در چه تاریخی به سوره اعزام شدند و چگونه با لحظه جدایی کنار اومدید؟
بیست و یکم دی ماه 94 شهید شدند. و ده روز قبل از اعزام شدند و هشت روز انج بودند. شهادت را یک روز دیرتر به ما اطلاع دادند و گفتن شهادت محمدآقا برای همه سخت بود، اول گفتند تیر سطحی خورده، و اول به مادرش گفتند و مادر شهید به من گفت. می توانم بدترین دوران زندگی خبر نبودن همسرم بود. دوران سختی ها شروع شده بود. پسرم محمدمهدی ده سالش بود. خیلی از لحاظ روحی سخت بود. و از محمدآقا خواستم که خودت آرومش کن من نمی تونم آرومش کنم.
شهید از شهادتش برای شما صحبت کرده بود؟ خواسته اش را به شما گفته بود؟
همیشه محمدآقا از فیلم های تفحص خیلی لذت می برد با شهدای گمنام ارتباط ارادت داشت. خاصی برای قرار می کرد. همیشه در کلامش شهادت داشت. و مطمئن بود که به شهادت می رسد.
زمان شهادت محمد آقا رو شنید چه عکس العملی نشان دادید و چیکار کردید؟
وقتی خبر شهادت محمدآقا را شنیدم تو شوک بودم اصلا باورم نمیشد چون چند روز پیش باهم صحبت کرده بودیم. و بیشتر منتظر تماس محمدآقا بودم، و دفعه آخری که زنگ زده بود بهش گفته بودم کی برمی گردی چون خیلی چشم انتظارت هستم و ایشان گفتند: دیگر منتظر من نباش. فکر می کردم به یک باره تمام زندگیم را از دست داده ام، چون پیکری هم وجود نداشت. پنج ماه و پنج روز بعد از شهادت محمدآقا پیکرش به ایران بازگشت. پشیمون نبودم. ولی از اینکه دیگه ندارمش دیگه صداشو نمیشنوم. به این فکر می کردم که چجوری جای خالشو تحمل کنم برایم واقعا روزهای سختی بود. و منبعد جور دیگه ای بایس ایشان رو ببینم با چشم دل بایس ببینمش نه با چشم سر. فقط در شوک بودم.
محمدمهدی پسر بزرگم خیلی بهم ریخت وقتی خبر شهادت محمدآقا رو شنید و من بخاطر پسرم سعی کردم آروم باشم تا صدمه روحی بیشتری به محمدمهدی وارد نشود، و به همه گفتم هر کس می خاد برای محمدآقا گریه کند به خانه خودش برود تا من بتوانم محمدمهدی رو آروم کنم. وقتی همه رفتند و یک لحظه به خودم آدم و از لحاظ بعد عاطفی خیلی وابسته محمدآقا شده بودم فقط از خودش خواستم که بچه ها را خودش آروم کند.
چگونه به استقبال شهیدتان بعد از پنج ماه که خبر شهادت را داده بودند رفتید؟
یک روز صبح پیامکی برایم آمده بود با این مضمون: خونتونو آب و جاری کردین، کوچه رو تمیز کردین... من با همیچن اس ام اسی خیلی تعجب کردم با خودم گفتم حتما اشتباهی شده است، فرماندهشون فرستاده بود و من بلافاصله تماس گرفتم که به شماره ای اس حاوی پیامک بود تماس بگیرم و ماجرا را جویا شوم.
و فرمانده محمدآقا بود و گفت پیکرش را آورده ایم معراج شهدا و آزمایش DNE گرفته بودند. و مطمئن شده بودم که خود محمد آقا است. و به توصیه پدر شهید و مسئول مهراج شهدا گوش کردم و چهره محمدآقا را ندیدم و گذاشتم همان چهره اش را که آخرین دیده ام در ذهنم بماند.
وقتی محمدآقا به شهادت رسید ممکن است دیگران نظر دیگه راجع به رفتن به سوریه و شهادت محمدآقا داشتند شما چه واکنشی داشتید؟
یک بار دل تنگی خودم و بچه هایم برایم خیلی سخت می گذشت و سختی روزگار هم گاهی مرا نوازش می داد. ولی یک بار به عینه دیدم که یک نفر به من گفت خداروشکر ماشین دار هم شدید ولی اصلا اینجوری نبود این ماشین را قسطی و قبل از شهادت همسرم خریده بودیم. و می خواستم بفروش که به خاطر دلخوشی پسرانم زیر فشار اقتصادی رفتم ولی حاضر به فروش شدم. و فقط بهش گفتم، هیچ چیزی نمی تواند جای محمدآقا و سایه سر و پدر بچه ها را برایمان پر کنند. و آیا شما حاضری پول زیادی بگیری و همسرت را نداشته باشی!...
نحوه برخوردتان به پیکر شهید چگونه بود؟
مسئول معراج شهدا به من توصیه کرد چون هم دو فرزند کوچک دارید آسیب ببینند. و چون چون پیکر شهید قسمتی به ایران بازگشته توصیه می کنم او را به همین صورت خداحافظی کنم و وقتی که پسرانم بزرگ شدند به همراه آنها به معراج شهدا بیایم و عکس را ببینم که من قبول کردم. فضای را برایم مناسب کردند و من با محمدآقا زمانی تنها بودم و یک دل سیر با او اتمام حجت کردم.
محمدآقا برای شما سفارشی یا وصیت نامه ای داشتند؟
وصیت ای برای من به صورت جداگانه نوشته اند ولی بازم هم در وصیت نامه کلیش سفارش کرده که به فکر خوشی ها باشم و بدی ها رو فراموش کنم. و سختی ها را پشت سر بگذار. آروم باش مثل زینب که سختی ها را یکی پس از دیگری پشت سر گذاشت. مثل کوه پشت سرمی گذاشت و خم به ابرو نمی آورد. تو هم مثل او باش. قافله سالار زندگی مان تو هستی مراقب بچه هایمان باش. تقوا و معنویت را در عمق وجود فرزندانمان قرار بده. نماز اول وقت. پیروی از ولایت فقیه و احترام به پدر و مادر را سفارش کرده بود. تمام سفارشش به پیروی از خط ولایت نه جلوتر و عقبر باشیم.
درد دلی سفارشی با خانم حضرت زینب دارید؟
هر کسی به نظر چه همسر شهید باشد و چه نباشد دردلی دارد، من کسی نیستم ذره ای نیستم و تنها دلخوشیم برای حضرت زینب کاری برای حضرت زینب کرده باشم گریه هایم برای حضرت زینب است. خواسته ای که از ایشان دارم نگاهم کند وکمک کنند و من و بچه هایم را نیز انتخاب کنند.
سخن آخر..
دلم برای محمدآقا خیلی دلم تنگ شده است و امروز که با شما صحبت می کنم سالگرد شهادت ایشان است... خدا خودش کمکم کند.
گفتگو از سعیده نجاتی