روایتی خواندنی از فضیله تبریزیان مادر گرامی شهید «حسام ابوالقاسمی شیرازی» در ادامه می خوانید؛
بعد از آن شهید حسام گفت: من فقط می خواستم ببینم آیا شما را راضی هستید که من از شما دور شوم. شهید حسام به جبهه رفت و بعد از حدود دو ماه شهید شد و هنگامی که خبر شهادت او را برای ما آوردند، همرزمانش به خانه ما آمدند و به من می گفتند: که او را در هنگام سجده در نماز مغرب به شهادت رسید و به آرامی به زمین افتاد گویی که فرشته ای او را گرفته و به آرامی به زمین خواباند.
هنگام سجده در نماز مغرب به شهادت رسید

به گزارش نوید شاهد شهرستان های استان تهران؛ شهید حسام ابوالقاسمی شیرازی در شب سوم آبان ماه سال 1347 در شهر نجف اشرف در منطقه جدیده در منزل پدری خود دیده به جهان گشود و دوران کودکی و نوجوانی خود را در شهر امام علی (ع) با الگو قرار دادن زندگی آن امام شیعیان برای خود ، او را نوجوانی با ایمان ، با تقوا و از خود گذشته به بار آورد .

بعد از حدود 2 ماه در جبهه های حق علیه باطل در غروب روز شانزدهم فروردین 63 مصادف با سوم رجب (1404 ق) شب جمعه که مصادف با یادبود شهادت امام علی الهادی (ع) بود در حالت سجود نماز مغرب در جزیره مجنون عملیات خیبر به ضرب ترکش خمپاره دشمن در سن پانزده سالگی به فیض شهادت رسید .

روایتی خواندنی از فضیله تبریزیان مادر گرامی شهید «حسام ابوالقاسمی شیرازی» آنچه در پرونده فرهنگی شهید در بنیاد شهید درج شده است را در ادامه می خوانید؛

چند هفته قبل از اینکه شهید حسام به جبهه برود به نزد ما (پدر و مادرش) آمد و گفت: که می خواهم ازدواج کنم و از پدرش و من می خواهد تا برای او همسر پیدا کنم و در این مسئله بسیار با جدیت صحبت می کرد مرحوم پدر شهید حسام به او می گوید: پدر جان تو تازه پانزده سالت است و برای ازدواج جوان هستی و دو برادر بزرگترت قبل از تو هستند که باید ازدواج کنند و بعد از آنان تو می توانی ازدواج کنی.

هنگام سجده در نماز مغرب به شهادت رسید

شهید حسام جواب می دهد که من اکنون می خواهم ازدواج کنم قبل از برادرانم... بعد از آن من و مادر شهید او را به گوشه ای در حیات خانه بردیم و به شهید حسام گفتم: که اگر واقعاً می خواهی ازدواج کنی من برای تو همسر پیدا می کنم و پدرت را راضی می کنم در این هنگام دسته ای از پرنده های سفید رنگ از بام خانه پرواز کردند.

شهید حسام یرش را بالا برد و به من (مادر شهید) گفت: مادر جان من می خواهم مانند این پرنده ها پرواز کنم و آسمانها بالا بروم و همه جا را ببینم و آزاد باشم.

بعد از آن شهید حسام گفت: من فقط می خواستم ببینم آیا شما را راضی هستید که من از شما دور شوم. شهید حسام به جبهه رفت و بعد از حدود دو ماه شهید شد و هنگامی که خبر شهادت او را برای ما آوردند، همرزمانش به خانه ما آمدند و به من می گفتند: که او را در هنگام سجده در نماز مغرب به شهادت رسید و به آرامی به زمین افتاد گویی که فرشته ای او را گرفته و به آرامی به زمین خواباند.

هنگام سجده در نماز مغرب به شهادت رسید

و نیز گفتند: که لبخندی آرام بر صورتش نقش بسته بود و همانطور که می خواست به فیض شهادت رسید و آزادانه به آسمانها پرواز کرد و آزاد شد و همانطور که گفت: از ما دور شد، امام همیشه در قلبمان جایش زنده است.

منبع: پرونده فرهنگی شهدا/ اداره هنری، اسناد و انتشارات/ شهرستان های استان تهران

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده