رد پای شکنجه های رژیم بعثی!
عملیات خیبر تمام شده بود و دوستان سید مصطفی به دنبال او می گشتند . نزدیک ظهر بود . همه از قایق ها پیاده شدند . یکی از بچه ها گفت :
راستی من سید را دیدم ؛ تیر خورده بود ... !
همه فکر کردن سید شهید شده است . این خبر به خانواده سید مصطفی رسید و آنها نیز شهادت سید مصطفی را باور کردند و برایش مراسم عزا گرفتند .
یک سال از این ماجرا گذشت . پس از یک سال خبر رسید که سید مصطفی به شهادت نرسیده است . بلکه در اسارت به سر برده است . خانواده سید مصطفی از این خبر جان تازه ای گرفت . همه در ا نتظار روزی بودند که جنگ با پیروزی تمام شود و اسرا آزاد شوند .
هشت سال بعد ، وقتی آزادگان به میهن اسلامی بازگشتند ؛ مصطفی نیز جزو اسرای آزاد شده بود . او با چهره ای تکیده و اندام لاغر خود ، رد پای شکنجه های رژیم بعثی را به وضوح نشان می داد .
او در اسارت آن قدر شکنجه شده بود که نای راه رفتن و پیاده شدن از اتوبوس را نداشت . از دیدن خانواده به وجد آمده بود ؛ اما نمی توانست جای زخمایش را به خانواده نشان دهد . نمی توانست درباره رویدادهای تلخ اسارت بگوید . مصطفی خود را خوشحال و شاد نشان می داد ؛ تا این که یک روز همه متوجه زخم های عمیق سید شدند .
سید فوراً به بیمارستان منتقل شد . پزشکان بنیاد جانبازان از مقاومت سید تعجب کرده بودند . او مدتها شکستگی استخوان پهلو و خونریزی داخلی را تحمل کرده و شکایتی نکرده بود .
روز بیست و چهارم شهریور ماده سال 1369 همزمان با
اذان ظهر درست وقتی که سید وضو گرفته بود ، در بیمارستان بنیاد به شهادت رسید ؛
یعنی درست بیست دو روز پس از آزادی .