خدایا؛ یاریم کن قطره خونم برای احیا راه «حسین» باشد
شهید «محمدحسین کلیان» در سیزدهم فروردین سال 61 در وصیت نامه خود اینچنین نگاشته است؛
بسم الله الرحمن الرحیم
بنام خداوند بخشنده ی مهربان
بسم رب الشهداء و الصدیقین
من محمد حسین کلیان فرزند نجفعلی کلیان بشماره شناسنامه 433 متولد 1337. خدایا مرا یاری کن تا در راه نیک تو قدم بردارم و از تمام نعمتهایی که به من داده ای بتوانم در راههای خوب و مورد علاقه ی تو استفاده نمایم .
خدایا مرا یاری کن تا بتوانیم از دستورات تو که بوسیله ی پیغمبر بزرگ تو که شهادت می دهم به رسالت او و خانواده اش هستم دوستدار او و داماد بزرگش علی (ع) و دختر عزیزش فاطمه زهرا (س) و یازده فرزند عزیزش فرمانبرداری کنم . پروردگارا مرا یاری کن تا شایستگی آن را داشته باشم که از دوستداران حسین (ع) و فرزند خلف او خمینی بزرگ باشم .
خدایا مرا دریاب و یاریم کن تا بتوانم از قطره ی خونی که در رگهایم جاریست برای احیاء راه حسین و فرزند خلف او خمینی که همانا راه تو و دین تو است و تداوم خون شهیدان راه حق و آزادی از صدر اسلام ال کربلای حسینی تا کربلای خمینی ریخته شده است درگذرم .
و تو ای پدر و ای مادرم که سالها رنج کشیدید و مرا بزرگ کردید تا کورسوئی در تاریکی پیریتان باشم مرا می بخشید که راهم را عوض کرده ام .ای پدر تو خیلی برای شهیدان گریه می کردی شاید فکر نمی کردی که روزی هم در شهادت فرزندت گریه بکنی اما من همیشه در این فکر بودم که ای کاش من هم در زمره ی شهیدان قرار گیرد و حالا که به این آرزوی خود رسیده ام هرگز ناراحت مباش و هرگز مرا مرده مپندار که من به کام خود رسیده ام ولیکن نمی گویم گریه نکن . گریه کن که همه عقده ها با گریه خالی می شود .
و تو ای مادرم نمی دانم برای تو چه بنویسم . تو چی آیا هرگز فکر می کردی که من هم روزی شهید شده و در شهادت من گریه کنی . هرگز تو نبودی ولیکن من بودم. مادرم مبادا در عزای من سیلی به صورت خود بزنی و صورت خود را از خون رنگی کنی ، مبادا صدایت را بلند کنی تا دشمن شاد شوی تا دشمنها بگویند : چشمش کور می خواست نرود مادرم هر چه که می خواهی گریه کن اما آرام شبها گریه کن که دشمنها نشوند و تنها آرزویم این است که راهم را ادامه دهی (والسلام)
و تو ای خواهرم تو خیلی به من علاقه داشتی و منهم همینطور . ولیکن تو هنوز سه برادر دیگر داری خودت را بگذار پیش آنهایی که فقط یک برادر داشتند و آن یکی هم در راه خدا داده اند و هیچ ناراحت هم نیستند و یک آرزو دارم این است که راهم را ادامه دهی .
و اما شما ای برادرهایم شما هم تا جان در بدن دارید و تا خون در رگهایتان جاری است مبادا راه خمینی را رها کنید خمینی را یاری کنید تا مرا شاد کنید .
هنگامیکه تابوت مرا روی دست گرفتید اگر دست داشتم دستهایم را بیرون بگذارید تا همه ببینند که هیچ با خود نمی برم و چشمهایم را باز بگذارید تا دشمنها نگویند با چشم بسته و ندانسته این راه را رفته و تکه ای یخ روی قبرم بگذارید تا برایم گریه کند تا نگویند که این شهید بی کس است . تمام دوستان را سلام و دعا می فرستم .