به مناسبت سی و پنجمین سالگرد «شهادت» خاطرات خودنوشت شهید «سیدمهدی میربابایی» منتشر شد؛+دستخط شهید
شنبه, ۰۳ شهريور ۱۳۹۷ ساعت ۱۴:۱۶
صبح روز چهارشنبه بود که وسایل خود را آماده و به سوی لانه جاسوسی جایی که قرار بود از آن مکان اعزام شویم رفتم و آنجا چند تا از بچه های هم دوره ای قبل را دیدم و با چند برادر دیگر هم آشنا شدم و در آنجا تا ظهر ما را دسته بندی کرده و کارهای متفرقه را انجام دادند.و آن لحظات را می توان لحظات دلهره و التهاب نامید. زیرا هنوز به درستی مشخص نبود که مقصدمان کدام جبهه است و همه دعا می کردند که به یکی از جبهه های جنوب برویم، زیرا سه ماه را در غرب بودیم و می توان گفت: آنها جبهه های سالن بودند که تحول با حضورت مشاهده نمی شد.
خاطرات خود نوشت/ لحظات دلهره و التهاب

به گزارش نوید شاهد شهرستان های استان تهران؛ شهید سیدمهدی میربابایی/ یکم فروردین 1338، در روستای جیلارد از توابع شهرستان دماوند به دنیا آمد. پدرش سیدیوسف، کشاورزی می کرد و مادرش نیره نام داشت. تا پایان دوره متوسطه در رشته اقتصاد درس خواند و دیپلم گرفت. شغلش آزاد بود. به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت. سی ام مرداد 1362، در حاج عمران عراق بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید. پیکر او را در امامزاده سلطان محمد زادگاهش به خاک سپردند.

خاطرات خودنوشت از شهید «سیدمهدی میربابایی» به یادگار مانده است که در ادامه می خوانید؛

جملاتی که در زیر می نگارم می توان گفت گوشه ای از دوران سراسر خوش و شاد جبهه است که علت نوشتن آنها شاید برای این باشد که این لحظات به این آسانی از دست نرود و رهنمایی باشد برای سراسر زندگی ام که چه خوب رهنمایی می تواند باشد.

اگر با دیده بصیرت بنگریم و شاید علل دیگر داشته باشد ولی هر چه باشد نمی توانم از آنها صرف نظر کنم و هرگز حاضر نیستم این لحظات سرنوشت ساز را از دست بدهم./ چهارشنبه پانزدهم اردیبهشت 61 و پنجشنبه شانزدهم اردیبهشت 61

صبح روز چهارشنبه بود که وسایل خود را آماده و به سوی لانه جاسوسی جایی که قرار بود از آن مکان اعزام شویم رفتم و آنجا چند تا از بچه های هم دوره ای قبل را دیدم و با چند برادر دیگر هم آشنا شدم و در آنجا تات ظهر ما را دسته بندی کرده و کارهای متفرقه را انجام دادند.

و آن لحظات را می توان لحظات دلهره و التهاب نامید. زیرا هنوز به درستی مشخص نبود که مقصدمان کدام جبهه است و همه دعا می کردند که به یکی از جبهه های جنوب برویم، زیرا سه ماه را در غرب بودیم و می توان گفت: آنها جبهه های سالن بودند که تحول با حضورت مشاهده نمی شد.

و از آن گذشته عملیات فتح در جبهه های جنوب شروع شده بود، و ما همگی می خواستیم در آن فتح سهمی هر چند ناچیز داشته باشیم و با این وضعیت تا بعدازظهر بسر بردیم که کشخص شد مقصدمان اهواز است.

و هیچ چیز نمی توانست در آن لحظه ما را تا آن اندازه خوشحال کند. خلاصه کم کم اتوبوسهای دو طبقه پیر ایشان شد و ما را به ایستگاه راه آهن بردند که در آنجا جمعی از مردم برای استقبال از ما آمده بودند و شعارهایی می دادند که عزم هر کس را برای پیروزی خبرم می کرد.

و سپس کم کم وارد قطار شدیم و قطار به حرکت درآمد و ساعت حدود سه و نیم بود که در کوپه هر کس خاطراتی که از دوران قبل از جبهه داشت تعریف می کرد، تا کم کم شیشه و همگی خوابیدند. و صبح ساعت چهار در ایستگاه برای نماز قطار توقف داشت و همه نماز خواندند.

ضمناً نکته ای که باید تذکر دهم این است که نماز شب قبل را در شهر مقدس قم بجای آوردیم و صبح بعد از نماز تا حدود ساعت یازده که به اهواز رسیدیم بیشتر در کوپه ها سکوت برقرار بود.

زیرا اکثراً حرفهای خود را از زده بودند و اکنون هر کس به آینده ای که در پیش دارد، فکر می کرد و به راهی که برای آن این همه زحمت را کوچک می پنداشت.

بعد از پیاده شدن قطار در ایستگاه حدود سه ساعت منتظر بودیم تا ماشین بیاید که در این مدت چون هوا نسبت به تهران خیلی گرم بود، اکثراً در مکانهای اطراف که سایه بود، چند تا چند تا جمع شدند و به صحبت مشغول شدند و عده ای هم به گردش در خیابانهای اطراف پرداختند.


تا وقتی که ماشین آمد و ما را به پایگاه پنجم شکاری نیروی هوایی منتقل کرد که این پایگاه حدود یک ساعت راه بود و در راه بچه ها به شعار و سرود خوانی مشغول بودند، تا به پایگاه رسیدیم و ما را دسته بندی کردند و قرار شد تا صبح صبر کنیم که تجهیزات را تحویلمان دهند و به منطقه اعزام شویم.

و چیزی که در این راه بسیار مشهود بود، روحیه بسیار عالی بچه هاست، که با اینکه در این پایگاه هوا گرم است و از نظر آب هم در مضیقه هستیم ولی هیچ اعتراضی از این بابت نمی شود و همه می خواهند هر چه زودتر تجهیزات بگیرند و به منطقه اعزام شوند.

تا تعداد بیشتری از کافران را به درک واصل کنند و چیزی که امروز مشخص شد این بود که ما از اعضاء تیپ محمد رسول الله، گردان ذوالفقار می باشیم و برادران این نام نیکو را به فال نیک پیروزی گرفته و انتظار آن روز را می کشند، اگر چه ممکن است در این راه اکثر آنها شهید و یا مجروح شوند.

ولی آنها به تنها چیزی که فکر نمی کنند، این جسم مادی و این عالم خاکی می باشد و آرزوهایشان این است، که هر چه زودتر با روی سفید و دستی پر به دیدار خداوند بروند و اگر هم زنده می ماند با پیروزی کامل به وطنشان برگردند دیگر هیچ متجاوزی خیال باطل تجاوز به میهن اسلامیان بسرش نزند.

منبع: پرونده فرهنگی شهدا/ اداره هنری، اسناد و انتشارات/ شهرستان های استان تهران

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده