آنقدر به جبهه می روم که شهید بشوم

به گزارش نوید شاهد شهرستان های استان تهران؛ شهید ترین گر/ در سال 1339 در محله چاله شنی چشم به جهان گشود . وی دوران کودکی را در خانه متوسط و محقر به پایان رسانید و بعد از دوران کودکی در سن هفت سالگی به مدرسه امیر کبیر واقع در چاله شنی رفت .
وی با حقوق کارگری پدرش شروع به تحصیل کرد . شهید ترینگر دوران ابتدایی را با موفقیت به پایان رسانید و بعد از دوران ابتدایی چون علاقه زیادی به درس در زمان طاغوت نداشت ترک تحصیل کرد و بعد از آن با رنج و مشقت شروع به کارگری کرده و در آن اوایل به شغل آزاد می پرداخت.
ولی بعد از مدتی در کارخانه قند ورامین شروع به کار کرد و به مدت دو سال در کارخانه قند کار کرد و بعد از آن در سن نوزده سالگی به خدمت سربازی فرا خوانده شد و دوران آموزشی را در مشهد به پایان رسانید و بعد از آن یعنی مدت آموزشی وارد تهران (لشگر 21 حمزه) شد وی چند مدتی را در پادگان افسریه گذراند.
و بعد گفتند که می خواهند شما را به جبهه ببرند وی در آن مدتی که گفته بودند که شما را می خواهند جبهه ببرند در مرخصی بود و همه را به جبهه بردند او بعد از مدت مرخصی به پادگان رفت و وقتی فهمید برادراش را به جبهه بردند.
ولی او را نبردند ناراحت شد . فرماندهان به او گفتند : باید در پادگان باشی ولی وی قبول نکرد و با اصرار فراوان فرماندهان را راضی کرد و وقتی فرماندهان به او گفتند : صبر کن تا با سری بعد بروی ولی او گردن نگرفت و گفت : من با خرج خودم و تنهایی میروم.
بالاخره در سال 1360 وارد جبهه شد وی بعداز نه ماه نبرد با بعثی ها در جبهه شوش مورد اصابت ترکش خمپاره از ناحیه دست قرار گرفت.

وی هنگامی که ترکش می خورد می بیند که چند تن از رفقایش هم مجروح هستند وقتی به او پیشنهاد می کنند که با موتور بروی می گوید : اول آنها را ببرید و بعد من را و بعد آن را به تهران منتقل کردند و در بیمارستان صنایع دفاع بستری شد و بعد از چندماه ماه که دوباره توان جبهه رفتن را پیدا کرده بود.
بعد از چندی استراحت دوباره از طریق سپاه عازم جبهه های نبرد شد و در عملیاتهای متفاوت از جمله بستان شرکت کرده و از آن پس دیگر تسویه حساب نکرد تا موقع شهادتش و بعد از آن دو حمله رمضان و بیت المقدس شرکت کرد و در عملیات رمضان هم از ناحیه گلو مورد اصابت تیر قرار گرفت.
و بعد از آن در بیمارستان فیروزکوه بستری شد و دوباره وارد جبهه های نبرد گردیده او در عملیاتهای گوناگون از جمله (حمله شوش، طریق القدس ، بیت المقدس ، رمضان ، محرم) و سرانجام دو حمله مسلم بن عقیل در کشور عراق شهر مندلی شربت شهادت که این آرزوی دیرینه ی او بود ، (می گفت من آنقدر به جبهه می روم و می جنگم تا شهید شوم ) به آرزوی خود رسید .
ـــــــــــــــ***روحش شاد و راهش پررهرو باد ***ـــــــــــــ
منبع: پرونده فرهنگی شهدا/ اداره هنری، اسناد و انتشارات/ شهرستان های استان تهران