در سی و ششمین سالگرد شهادت منتشر می شود؛
ظهر که پدرش در حال استراحت بود درخواب مي بيند كه علي آمده و براي او يك هديه آورده است. هديه را به او مي دهد ومي گويد: بلند شو آب بخور كه پدرش از خواب بيدار مي شود.
روایتی مادرانه از شهید جاویدالاثر «علی ساسانی»

نویدشاهدالبرز؛ شهيد «علي ساساني» فرزند «محسن» در سال 1340، در كرج در خانواده‌اي مذهبي و زحمتكش ديده به جهان گشود. پس از طي دوره كودكي خويش در آغوش گرم و پرمهر و محبت خانواده در هفت سالگي وارد دبستان گرديد و پس از طي دوره ابتدايي از ادامه تحصيل بازماند و به كاركردن مشغول گرديد و از همان دم به جرگه كارگران زحمتكش پيوست و با سعي و تلاش فراوان خويش توانست گوشه‌اي از هزينه پربار زندگي را كه بر دوش خانواده سنگيني مي‌نمود بر عهده گيرد. او در زمان اوج‌گيري انقلاب در اكثر راهپيمايي و تظاهرات بر عليه رژيم پوسيده پهلوي شركت فعال داشت و همواره در تلاش بود و پس از پيروزي انقلاب اسلامي نيز همواره در صحنه حضور اشت و با منافقين و ضد انقلابيون مبارزه مي‌نمود و در زمان جنگ تحميلي او نيز همانند ديگر جوانان شجاع و دلاور با بر تن كشيدن لباس مقدس سربازي به نيروي هوايي پيوست و پس از ديدن آموزشهاي لازم رزمي و نظامي در تاريخ بیست و سوم تیرماه 1361، در عمليات ظفرمند رمضان در «كوشك» مورد اصابت تركش مين قرار گرفت و به شهادت رسید و بر بال ملائك به سوي معشوق و معبود خويش شتافت.

نقل قول از خانواده است که او بسيار مهربان، صبور و باگذشت بود به ديگران احترام مي‌گذاشت و همه را دوست داشتند. او به مستمندان و فقرا ياري مي‌رساند و در انجام كارهاي خير و نيك پيشقدم مي‌گرديد و به والدينش بسيار احترام مي‌گذاشت.

پيام شهيد: «امام را دعا كنيد و از فرامين او اطاعت و پيروي نماييد.»

روایتی مادرانه از شهید جاوید الاثر «علی ساسانی» را  در ادامه می خوانید:

من مادر شهيد علي ساساني هستم. علي رفت خدمت دو سال از خدمتش گذشته بود ماه مبارک رمضان بود كه به مرخصي آمد و پنجم ماه رفت و از آن تاريخ به بعد مفقود شد كه الان نه سال است كه از او خبري نداريم. اخلاق و رفتارش خيلي خوب بود. در بين پنج فرزندم نمونه بود. در محل كار تمام كارگرهايش از او راضي بودند. وقتي اسمش مي آيد گريه مي كنند. خيلي مهربان بود يك وقت نشد كه من از او ناراحت شوم .

او به مدت دو سال در جبهه بود. در حمله ماه رمضان در منطقه كوشك در سال 1361، مفقود شد.روزی که خبر شهادتش را آوردند ، جلوی در خانه نشسته بودم.  يكي از فاميلها گفت : خبر از علي داري ؟ دو تا دفترچه داشت؛ يكي براي جبهه و يكي براي شركت.

يكي از دوستان هم خدمتي‌اش مي گويد: اين دو دفترچه را ببر بده به مادر علي آن هم دفترچه را براي من آورد. ولي نگفت كه علي شهيد شده است. همرزمش تعریف می کرد که در حین عملیات گرد و غبار همه جا را پوشانده بود.  پاي چپ علي آسيب ديده بود. ديگر متوجه نشده بود كه دست عراقيها افتاده اسير يا شهيد شده است.

چند سال پيش زمانی که در بیمارستان بودم. به خوابم آمد و گفت: مادر جان! گفتم: بله گفت: بلند شو. ان شاءالله خوب مي شوي ازخواب بلند شدم .حالم خوب بود از بیمارستان به خانه آمدم. روز پدر بود و تمام بچه ها به منزل ما آمده بودند.

ظهر که پدرش در حال استراحت بود درخواب مي بيند كه علي آمده و براي او يك هديه آورده است. هديه را به او مي دهد ومي گويد: بلند شو آب بخور كه پدرش از خواب بيدار مي شود.

در مورد جنگ مي گفت: بايد به جنگ برويم تا پيروز شويم. هميشه با خدا بود و قرآن مي خواند آنقدر خوب بود كه نمي توانم از او تعريف كنم. يك باغي در «زيبادشت» داشتيم. هر موقع به مرخصي مي آمد همه را جمع مي كرد و به آنجا مي رفتيم و بعد از اينكه علي شهيد شد نه خودم مي توانم به باغ بروم نه پدرش.

دفعه آخر كه آمد مجروح بود. به او گفتم: چي شده؟ گفت: چيزي نشده داشتيم با بچه ها شوخي مي كرديم تیر به پایم خورد . اما به پدرش گفت: داشتيم با دشمن جنگ تن به تن مي كرديم مجروح شدیم. رفت و ديگر برنگشت.



منبع: پرونده فرهنگی شهدا،اداره اسناد انتشارات، هنری

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده