پدرم قبل از سال 1342 با دفتر امام خمینی(ره) ارتباط داشت و به دفتر ایشان رفت و آمد و رساله های امام راحل را در بین مردم توزیع می کرد؛ در پانزده خرداد سال 1342 نیز پدر بنده در روستای محمدآباد عرب ها بود که خبر دستگیری امام راحل را در قم شنید، به همین خاطر مردم روستا را جمع و اعلام کرد که باید برای آزادی مرجع تقلیدمان کاری انجام دهیم که سپس به همراه مردم روستای محمدآباد به سمت تهران حرکت کردند و خون مطهرشان در پل باقرآباد توسط مأموران شاه بر زمین ریخته شد.
وارثارن قیام 15 خرداد ورامین از زبان شاهدان عینی (2)

به گزارش نوید شاهد شهرستان های استان تهران ؛ آنچه در پانزده خرداد 42 اتفاق افتاد یک حرکت ناآگاهانه نبود، مجاهدان پانزده خرداد با کمال بصیرت و آگاهی به این راه مقدس گام نهادند. مردمی که در پانزده خرداد حرکت کردند با علم به خطرناک بودن این قیام پا به میدان گذاشتند. مردم به خاطر اینکه خطر در پیش رو داشتند و احتمال کشته شدن می دادند، به خانه ها رفتند تا با خانواده های خود خداحافظی نموده و به آن ها وصیت کنند.

فرزند سید شهدای پانزده خرداد : هجوم مأموران شاه به منزل شهید طباطبایی/ علاقه امام خمینی(ره) به شهدای پانزده خرداد

سیدمحسن طباطبایی یادگار سیدشهدای پانزده خرداد سال 1342 (شهید سیدمرتضی طباطبایی) است که تحصیلات خود را در فرانسه به اتمام رساند و در زمان حضور امام راحل در نوفل لوشاتو در دفتر امام خمینی(ره) حضور پیدا می کرد.

سیدمحسن طباطبایی از ویژگی های پدر شهیدش سخن گفت و بر این موضوع تأکید داشت که امام راحل در نوفل لوشاتو از شهدای پانزده ورامین به عظمت یاد می کردند.

فرزند شهید طباطبایی حادثه پانزده خرداد سال 1342 را اینگونه روایت می کند: در پانزده خرداد سال 42، بنده حدود نه سال داشتم و به همین خاطر حوادث آن دوران را در ذهن و یاد خود دارم.

بنده تحصیلات خود را در فرانسه به پایان رساندم و از این رو زمانی به محل اقامت امام راحل در فرانسه رفتم و اعلام کردم که از ورامین آمدم که ایشان نیز به مسئولان محل اقامت گفته بودند که فرزند شهید پانزده خرداد را بیاورید تا او را ببینیم.

پدرم قبل از سال 1342 با دفتر امام خمینی(ره) ارتباط داشت و به دفتر ایشان رفت و آمد و رساله های امام راحل را در بین مردم توزیع می کرد؛ در پانزده خرداد سال 1342 نیز پدر بنده در روستای محمدآباد عرب ها بود که خبر دستگیری امام راحل را در قم شنید، به همین خاطر مردم روستا را جمع و اعلام کرد که باید برای آزادی مرجع تقلیدمان کاری انجام دهیم که سپس به همراه مردم روستای محمدآباد به سمت تهران حرکت کردند و خون مطهرشان در پل باقرآباد توسط مأموران شاه بر زمین ریخته شد.

سیدمحسن در حالی که اشک در چشمانش حلقه زده بود، ادامه داد: پدرم عاشق شهادت بود و دوست داشت به مقام شهادت برسد و خود بنده تصور نمی کردم که با آن سرکوب خونین در پانزده خرداد، امروز نام و یاد پدرم اینچنین جاودانه شود.

پس از شهادت پدرم، خانه ما تحت نظر مأموران شاه قرار گرفت، به طوری که چندین بار به خانه ما هجوم آورده و دنبال اسلحه پدرم گشتند، زیرا پدر من یک اسلحه داشت؛ یک روز وقتی در خانه نشسته بودم دیدم یک مأمور در حیاط خانه قدم می زند که به وی اعتراض کردم چرا بدون اجازه وارد خانه شده است که به خاطر همین اعتراض، کتک خوردم.

مردم باید بدانند که شهدای پانزده خرداد در مظلومیت و غربت جان دادند و خون مطهرشان مایه برکت این دیار شده است.

همسر شهید پانزده خرداد سال 1342؛ جنازه امیر را تحویل ما ندادند/ اجازه عزاداری نداشتیم

در قیام پانزده خرداد سال 1342، هفت شهید شناسایی شدند که شهیدان خانی، عرب مقصودی، طباطبایی، اردستانی، رجبی، مهابادی و معصومشاهی ستارگان درخشان این قیام تاریخی لقب گرفتند.

یکی از شهدای این قیام تاریخی، شهید امیر معصومشاهی است، شهیدی که همچنان یاد و نامش در ذهن مردم ورامین باقی مانده و همه از این شخصیت به بزرگی و عظمت یاد می کنند.

احترام سادات میرنصیری همسر شهید امیر معصومشاهی از شهدای قیام تاریخی پانزده خرداد سال 1342 با اشاره به ویژگی های شخصیتی این شهید بزرگوار اظهار داشت: شهید امیر معصومشاهی انسانی مهربان بود که نسبت به ارزش های دین اسلام تعصب و پایبندی فراوان داشت.

سال 1342 سه فرزند داشتیم اما امیر با اینکه فرزندان، کوچک و نیاز به مراقبت داشتند با شنیدن خبر دستگیری امام راحل، اعلام کرد که برای آزادی رهبرش به همراه مردم قیام خواهد کرد.

روز پانزدهم خرداد نیز پس از آخرین دیدار با من و سه فرزندش از خانه بیرون رفت و به جمع قیام کنندگان که از پیشوا و ورامین بودند ملحق شد و دیگر به خانه بازنگشت.

پس از شهادت امیر معصومشاهی در پانزده خرداد سال 1342، به دنبال جنازه و پیکرش رفتیم اما جنازه را به ما تحویل ندادند؛ پس از کشتار بی رحمانه قیام کنندگان در پانزده خرداد، مأموران ساواک و شاه بسیاری از مجروحان را زنده زنده دفن کردند و این امر اوج قساوت و سنگدلی رژیم پهلوی را نشان داد.

ما تا مدت ها از سرنوشت امیر خبر نداشتیم تا اینکه بلاخره حدس و گمان ها به واقعیت تبدیل شد و همسرم به عنوان یکی از شهدای پانزده خرداد لقب گرفت.

مأموران شاه پس از شهادت امیر بارها به خانه ما هجوم آورده و منزل را گشتند. آن ها اجازه نمی دادند کسی به خانه ما بیاید تا از برگزاری مراسم ختم جلوگیری کنند.

منبع : کتاب سربازان کفن پوش روح الله
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده