شهيد ذبيح الله محمدي فرزند اصغر متولد 1339 صادره از قزوين اين شهيد داراي دو خواهر و يک برادر و مادر مي باشد او از همان اوان کودکي که بيش از 3 سال نداشت پدر خود را از دست داد و مادر او خانواده را به تهران آورده و با مستجري و کار کردن آنها را بزرگ کرد
مروری از تولد تا شهادت «شهید ذبیح الله محمدی»

به گزارش نوید شاهد شهرستان های استان تهران؛ شهيد ذبيح الله محمدی فرزند اصغر متولد 1339 صادره از قزوين اين شهيد داراي دو خواهر و يک برادر و مادر مي باشد او از همان اوان کودکي که بيش از 3 سال نداشت پدر خود را از دست داد و مادر او خانواده را به تهران آورده و با مستجري و کار کردن آنها را بزرگ کرده . من خواهر زداده او هستم که با آن شهيد همسال هستم و مي توانم بگويم که بيشتر از نصف عمر خود را با او گذراندم و از هيچکس تا به اين اندازه خوبي و محبت و اخلاق خوب نديدم و نخواهم ديد.

به يادم مي آيد وقتي کلاس اول يا دوم دبستان بود وقتي دبستان تعطيل مي شد با هم به قطاب فروشي يا بستني فروشي مي رفتيم و از اين راه پول جيبي خود را در مي آورديم تا اينکه کم کم بزرگ شديم و شغل تزئيناتي ساختمان را فرا گرفت و از کلاس اول راهنمايي شبانه به تحصيل خود ادامه داد و روزها سرکار مي رفت ولي هنوز مستاجر بودندو او هميشه از اين موضوع رنج مي برد .

بالاخره به سختي فراوان توانست سال 1357 ديپلم خود را بگيرد و با قرض از بانک يک حياط خريد و از مستاجري راحت شدند.

از نظر اخلاقي چنان بود که من نمي توانم وصفش کنم رابطه او با دوستان خيلي خوب بود هميشه در فکر آنها بود و دوست داشت که به آنها کمک کند و از هيچ کار خيري دريغ نداشت و تا آنجا که مي توانست در راه خير انفاق مي کرد من هميشه براي هيئت مخصوصي که داشتند نئون ساخته و چند جلد قرآن خريده بود.

مسائل ديني خود را از او سئوال مي کردم و شبهاي ماه مبارک رمضان تا سحر در هيئتها به سينه زني مي پرداختيم و روزها هم به سر کار مي رفتيم من هم شغلم تزئيناتي ساختمان است .

در سرکار اخلاق او با ديگر کارگران نيز خوب بود بطوري که هيچ وقت بين فرقي کارگران نمي گذاشت و با همه آنها با لطفي و مهرباني رفتار مي کرد و همه آنهايي که با ما کار مي کردند او را دوست داشتند و اخلاق او با خانواده خود نيز خيلي خوب بود بطوري که هيچيک از افراد خانواده و فاميلها از او رنجيده خاطر نشده اند و او را مهربان ترين کس خانواده مي دانستند مخصوصا اخلاق او با مادرش چنان بود که کوچکترين حرفي به او نمي زد و هميشه به فکر آسايش او بود.

فعاليت او از اول انقلاب تا به شهادت:

از همان آغاز که تظاهرات در ايران شروع شد او هم مشتاقانه شرکت مي کرد و تا در راديو اعلام تظاهرات مي کردند با علاقه فراوان دقيقه شماري مي کرد و تا ساعت مقرر فرا رسد چند بار من هم در تظاهرات با او بودم تا روزي که قرار بود امام خميني به ايران بيايد که بختيار خائن فرودگاه را بسته بود در آن روز آنها به بهشت زهرا رفته بودند و از صبح آنجا بودند و مأمور انتظامات نيز بود.

موقع برگشتن از بهشت زهرا سر چهار راه قصر الدشت ماشين آنها را مزدوران آمريکايي محاصره و آنها را دستگير کرده بودند برادر بزرگتر او توانسته بود فرار کند ولي او نتوانسته بود شب او را با همراهان به کلانتري 11 و از آنجا نيز به عباس آباد برده بودند.

همه خانواده آن شب آنجا بوديم خيلي ناراحت بوديم تا اينکه برادر او پيش مرحوم آيت الله طالقاني رفته بود و موضوع را به ايشان گفته بود و آن مرحوم نيز به زندان تلفن کرده و آزادي آنها را درخواست کرده بودند و در زندان به درخواست ايشان ترتيب اثر داده و آنها را بعد از 48 ساعت آزاد کردند و فرداي آن روز بود که امام خميني رهبر کبير انقلاب اسلامي و دلسوز مستضعفان به ايران آمد و اين شهيد هم به آرزوي خخود دسيد و به پيشواز امام خود رفت و به پاي سخنراني او در بهشت زهرا(س) نشسته بود .

بعد از برگشتن از بهشت زهرا(س) خيلي خوشحال بود بطوري که در پوست خود نمي گنجيد و همش مي گفت خدا را شکر که امام سالم به ايران آمد.

بعد از پيروزي انقلاب او باز به فعاليت هاي خود ادامه داد و يکي از مهمترين فعاليت او اين بود که شرکت تعاوني اسلامي باز کرده و انواع خواربار آورده مي فروختند بطوري که آخر وقت حساب کردند نه اينکه سودي کرده باشند بلکه ضرر نيز کرده بودند و هدف آنهانيز از باز کردن اين شرکت سود بردن نبود .

بعد هم در بنياد مستضعفان به مدت سه الی چهار سال به رانندگي مشغول بود تا اينکه سال 1360 در دبيرستان شهيد مطهري دبير شد ولي به علت نداشتن پايان خدمت استعفا داد و در کانتينال بخش کشاورزي بنياد مستضعفان مشغول به کار شد در همين حين او در بسيج محل خيلي فعاليت مي کرد از قبيل چاپ و نشر پوسترهاي انقلابي و اعلاميه ها و فعاليت او با سازمان فدائيان اسلام بود.

درست نمي دانم در چه تاريخي به جبهه رفت چون به طور ناگهاني و غيره منتظره به جبهه اعزام شد و اعزام او نيز از سازمان فدائيان اسلام بود که قبلا آموزش به او داده بودند و آنها را به کردستان برده بودند و در آنجا نيز از فعاليت و اخلاق خوبي برخوردار بوده به طوري که دوستان از او تعريف مي کردند و مي گفتند با برادراني که با او بودند خيلي خوب رفتار و مسائل ديني را تشريح مي کرده است. به طوري که در آنجا پيش نماز بوده است و همه از او راضي بوده اند.

يک بار که به مرخصي آمده بود که فکر مي کنم يک ماه از عيد گذشته بود و ده روز مرخصي داشت و موقع رفتن من او را نديدم چون من در پادگان امام حسين(ع) مشغول آموزش بودم و يک هفته قبل از اينکه ما به جبهه اعزام شديم شهادت ايشان به ما رسيد و ما به شهادت ايشان در راه اسلام و قرآن افتخار مي کنيم اين مختصري از زنديگنامه و فعاليت اين شهيد است که من نوشته ام چون واقعا نمي توانم آن طور که او بود وصفش کنم.

به تاريخ دوازدهم اسفند 1360 که شهيد ذبيح الله در جلد قرآن خود اين شعر را به يادگاري نوشته بود.

مرد رهي ميان خون بايد رفت/ از پاي فتاده سرنگون بايد رفت

تو پاي براه در نه هيچ نپرس/ چون راه بگويدت که چون بايد رفت

منبع: پرونده فرهنگی شهدا/ اداره هنری، اسناد و انتشارات/ شهرستان های استان تهران

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده