سالروز ولادت/خاطرات/مصاحبه تلفنی
امروز شانزدهم دی 1396 می باشد، یک روز وباز هم یک شهید وروز تولدی دیگر که مرا بر آن داشت تا مصاحبه ای تلفنی با مادر شهید داود منصوری داشته باشم ...
گفتگوی تلفنی با مادرشهید داود منصوری درسالروز ولادتش

به گزارش نوید شاهد شهرستانهای استان تهران:
شهیدداود منصوري شانزدهم دي 1343 ،در شهرستان ري به دنيا آمد. دانش آموز سوم متوسطه در رشتهتجربي بود. به عنوان بسيجي در جبهه حضور يافت. بيست و هشتم شهر يور 1361 ، با سمت تك تيرانداز در پاسگاه ز يد عراق به شهادت رسيد. پيكر وي مدتها در منطقه بر جا ماند و پانزدهم تير 1376 ، پس از تفحص در بهشت زهراي شهرستان تهران به خاک سپرده شد.

امروز شانزدهم دی 1396 می باشد، ویک روز دیگر وباز هم یک شهید وروز تولدی دیگر که مرا بر آن داشت تا مصاحبه ای تلفنی با مادر شهید داود منصوری داشته باشم ، خلاصه ای از این گفتگوی تلفنی را به حضورتان تقدیم می کنم:

شهیدداود فرزند دوم خانواده بود،طی گفته مادر شهید بعد از کلی نذر ونیاز خداوند داود را به ما داده است . من موهایش را نذر امام رضا کرده بودم.او بعد از تولد به وزن چهارکیلو بود وپرستاران به من می گفتند که این پسرت نورانی ونذرکرده هست وخداوند اورا از تو زود خواهد گرفت، پس مراقبش باش.

گفتگوی تلفنی با مادرشهید داود منصوری درسالروز ولادتش

در همان کودکی بسیار شیرین  بود .من هر سال پیاده به زیارت امام زاده داود می بردمش ، یک روز که به امام زاده داود می رفتیم  یک گوسفند که نذرش کرده بودم گرفته بودم که در امام زاده داود نذرم را ادا کنم تا اینکه در راه گوسفند فرار کرد ، وقتی به بالا رسیدیم ، دیدیم گوسفند فرارکرده دربالای امام زاده ایستاده است واین هم یکی از نشانه هایی بود که باز همانجا دلم ریخت که بیشترمراقب داودم باشم .
شهید داود از دوم ابتدایی  عکسهای شاه وفرح را در کتابهایش خراب میکرد مثلا چشمهایشان را درمی آورد وصورتشان را خودکاری می کرد.طوری که یکی از معلمانش مرا صدا زد وگفت که جلوی داود را بگیرم که یک وقت به دردسر نیفتد.
شهید داود در ابتدای  روزهای شروع جنگ تحمیلی راهی خرمشهرشد که درآنجا برخی از دوستانش به شهادت رسیدند وشهید داود به تهران برگشت تا درخاکسپاری دوستانش شرکت کند  وبعد از آن با عزمی راسخ  عازم جبهه شد.
مادر ادامه داد: داودم تازه در دانشگاه رشته مهندسی  قبول شده بود ولی برای حفظ دفاع دین از رفتن به دانشگاه انصراف داد.
در آخرین دیداری که با داودم داشتم همان بارسوم ،آن موقع نمی دانستم که این، بار آخر است می بینمش.چون خیلی برنامه ها برایش داشتم  که انجام بدهم مثل زن گرفتن برایش.
گفتگوی تلفنی با مادرشهید داود منصوری درسالروز ولادتش

بار اخر که به جبهه اعزام می شد کلی گریه وزاری کردم که پسرم نرو ، تو دیگه وظیفه ات را انجام دادی ، ولی او حرفم را گوش نکرد ومی گفت الان زمان دفاع از کشورم است و باید برای دفاع از کشورم بروم. شما اجازه بدهید من بروم. من هم راضی می شوم تا برایم زن بگیرید."

آخرین باری که ازم خداحافظی کرد واعزام شد اشکهایم  بند نمی آمد. انگار می دانستم که این آخرین باری است که می بینمش، بهش گفتم داود جان، پسرم، بدون توزندگی برایم بی معناست و نمی توانم زندگی کنم.
داود برای اینکه من را آرام کند وبحث را عوض کند به من گفت: مادرم بگو ببینم چه کسی را برایم انتخاب کرده ای ومن با همان حالت گریه گفتم دختر خاله ات را. و او کمی شوخی  کرد که من راضی بشوم وبعد رفت.
اجازه نداد تا سر کوچه  بدرقه اش کنم گفت دوستم مادر ندارند و اگر شما را ببیند ممکن است با دیدن شما دلتنگ مادرش شود. عکسی از خودش را بدستم داد و توضیحی نداد که نگران شوم. خواستم سوال کنم که این عکس برای چیست که پیش قدم شد و گفت "به نزد مادران شهدا برو و با آنها همدردی کن." و به سرعت خداحافظی کرد و رفت.
گفتگوی تلفنی با مادرشهید داود منصوری درسالروز ولادتش


شهید داود منصوری به عنوان بسیجي در جبهه حضور يافت. بيست و هشتم شهر يور 1361 ، با سمت تك تيرانداز در
پاسگاه ز ید عراق به شهادت رسید. شهادتش همزمان با شهادت حضرت علی ابن ابی طالب (ع) بود.
روزهای اول که داودم مفقود شده بود به من گفتند 4 روز دیگر فرزندت باز میگردد اما 15 سال طول کشید. انتظار برای یک مادر خیلی سخت است.
زمانی که فکر می کردم اسیر شده آب خنک نمی خوردم، روی زمین می خوابیدم، غذاهایی که داود دوست داشت نمی پختم ومی گفتم داودم در اسارت است ومن هم اینجا باید دراسارت باشم تا برگردد.

وی ادامه داد:سال 76 بود که بهم خبر دادند که برای شناسایی داود به معراج شهدا برویم ولی من قبول نکردم وگفتم داودمن شهید نشده بلکه اسیر شده وطبق قولی که به من داده پس بر می گردد.
پسر برادرم رفت برای شناسایی ،داودم سر نداشت وفقط از پلاک تشخیص داده شد که پسرمن است.
من 15 سال منتظر داود بودم اصلا باورم نمی شد که اوشهید شده است ، زمانی که در مراسم تشیع شرکت داشتم فریاد می زدم ومی گفتم این پسر من نیست، اگر پسرم بود مرا صدا می زد که یک دفعه صدای اورا شنیدم که ((مادرم اذیت نکن))، با شنیدن صدای او از حال رفتم ومدتها دربیمارستان بستری بودم.بعد از آن بازم باورم نمی شد که یک شب خوابش را دیدم که برروی سنگ قبرسوراخ است.از مسئول بهشت زهرا دلیل را جویا شدم ،آنها پاسخ دادند که پسرت خودش خواسته که سنگ مزارش سوراخ باشد تا هر وقت مادرم می آید مرا ببیند.
گفتگوی تلفنی با مادرشهید داود منصوری درسالروز ولادتش

پسرم در وصیتنامه اش از من خواسته بود که خواهرانش را زینب وار تربیت کنم .
یک نامه ای را هم برای امام نوشت و در پاکت گذاشته ودرآن را بسته بود واز من خواسته بود به امام برسانم ، من نگه داشتم که خودش بیاید وآن را به دست امام برساند ولی خودش که نیامد ومن یک روز برای دیدار با امام رفته بودم که درخواست پسرم را به جا آورم.
شیون های مادر شهید در تلفن باعث شد که از ادامه گفت وگو خود داری کنم .
منبع: مصاحبه تلفنی با مادر شهید داود منصوری

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده